من تقریبا چهارپنج روز پیش باخونواده شوهرم یه بگو مگو داشتم..الان ک بهش فکرمیکنم میبینم یا این ک اونها صدرصد مقصرن ولی تند رفتم..خیلی ناراحتم..باسیاست و حرف و دعوا به حرفم گوش نمیدادن دیکه مغزم رد داده بود...
بچه ها باورتون نمیشه! برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.
چرا خب پشیمونی وقای حق با تو بوده؟ البته ادمای خوب همیشه عذاب وجدان دارن عزیزم طبیعیه میگذره
بخدا در خونه م رو قفل میکنم از خونه میرم بیزون توی دوربین دیدم ک میان توی حیاط و اینا..مادرشوهرم منو توی رودربایستی میذاره وسایلمو میبره..سر میکشه توی حیاط یه بار باشوهرم تو حیاط داشتیم میحرفیدیم اومده سرک میکشه بهمون..منم عصبی شدم ب شوهرم گفتم یا جدامیشیم یا وسایلمو میبرم خونه بابام توم بیا باهام همونجا
تقدیر به خودتون واگذار میکنم...اما یه حرفی هست...مولانا میگه که؟شما پشت سرمن حرف میزنید..غیبت میکنید ..ونمیتونید حرفاتون رو به خودم بگید از عاجزی مثل من می ترسید ...اما ازخدا نمیترسید .هر کسی ک از خدا نمیترسه من به خدا میسپارم....