سلام من اینجا ماجرای 13 صفر و خوندم و نمیدونم چرا همون موقع یک چراغی توی قلبم روشن شد
تاریخ و نوشتم توی گوشیم
و منتظر 13 صفر موندم
و خب همه چیز دست به دست هم داد که من 13 صفر توی خونه موندم و اصلا نمیتونستم برم بیرون
ما مستاجریم
و خب به خاطر اینکه الان کمتر جوونی پیدا میشه که خونه داشته باشه با این شرایط اقتصادی بد
من دلم یک زمین میخواست که خودمون بسازیم با عشق برم براش سرامیک و کابینت و کاشی انتخاب کنم
نشستم برای خودم کشیدم طرحش و
اول یک زمین که آروم آروم ساخته میشه
ولی ما آخر ماه ها یک قرون پول هم واسمون نمیمونه وخب این یک آرزوی بزرگ بود هفته پیش یکی زنگ زد و گفت یک آقایی هست یک زمین داره پول لازمه الان یک مقدار پول میخواد سه ماه دیگه هم یک مقدارش و بقیش هم از بعد ازعید و خب ما یک هویی صاحب یک زمین شدیم یک زمین خوب توی بهترین جای شهرمون با همون مساحت
خدايا خیلی مهربونی همیشه فکر میکردم کی به اندازی بزرگی تو واسه من سنگ تموم گذاشته
و کی به اندازه بزرگی تو واسه من بسه
فقط خود خود تو تا الان که بهت اعتماد داشتم از الان هزار برابر بیشتر شد نه به خاطر نعمت های بزرگی که بهم دادی من توی سختی ها هم همیشه شکرت کردم