اومدیم شمال خواستیم یه چیزی بخریم با وام و رهن و قرص و....شوهرم فقط تنکابن رو دوست داشت خلاصه با بدبختی یه چیزی پیدا کردیم با پارکینگ و آسانسور ترسیدم رهن نره برگشتیم رهن هم براش پیدا شد نمیدونم چرا پامو کردم توی یه کفش که نه و من دیگه نمیرم اونجا از شوهرم اصرار و از من انکار ،بعدشم که گفتم باشه مالک بهانه دلار و کرد که رفته بالا بعدم که گفت پسرم میخواد بخره خونمو ، اعصابم ریخته بهم دیکه هم هر چی نگاه میکنم و میگردم با آسانسور پارکینگ که با شرایطمون کنار بیاد پیدا نمیشه 😔😪
الان که دارم اینو برات مینویسم، کاملاً رایگانه، ولی واقعاً نمیدونم تا کی رایگان بمونه! من و دخترم بدون حتی یه ریال هزینه، یه ویزیت آنلاین از متخصص حرفهای گرفتیم. کامل بدنمون رو آنالیز کرد، تکتک مشکلات رو گفت و راهحل داد.
خودم کمر و گردنم خیلی مشکل داشت، دخترم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت… و باورت میشه؟ همهش رو درست کردیم!
چی بگم آجی چه بدشانسی بنگاهدارها ازش بد گفتن منم یه لحطه ترسیدم راه دور بود خلاصه من فقط یه روز گفتم نه بعدش که گفتم باشه و حتی تنهایی میام اون دو هفته منو تاب داد و بعدم گفت دلار رفت بالا و بعدم گفت پسرم میخواد بخره والا اولش اونقدر اصرار کرد منم ترسیدم خب گفتم نکنه ایراد داشته باشه میخوان بندازن بهمون