یه بار تو مشهد برف زیاد اومده بود...من و دوستم داستیم خیلی عاشقانه تو برفا قدم میزدیم یهو وسط خیابون پاش لیز خورد افتاد منم در حال افتادن دستمو گرفتم به شلوار یه اقای خیلی خیلی هیکلی و ترسناک شلوارش تا زانو اومد پایین خدا رحمکرد لباس زیر داست...هنوز صدای جیغ اقاهه تو گوشمه... بهش نمیومد جیغ بزنه من گفتم الان اوس کریمگویان قمه ای چیزی در میاره نصف میکنه