سه روز پیش که خیلی از شوهرم غمگین و ناراحت بودم ازش خواستم دور از چشم بچه ها با هم حرف بزنیم خیلی مودب و مهربون ازش گله کردم اون گوش کرد تا آخر و بعد یک سری ایرادای الکی و بهونه از من گرفت و تهش گفت من دارم دنبال یک زن دیگه میگردم من شوک شده بودم باورم نمیشد بعد این همه سال اینو بشنوم
بهش گفتم از همین امروز باش من خودمو هرگز بهت تحمیل نمیکنم و برگشتم خونه بهش پیام دادم تا روشن کردن تکلیف من دیگه برنگرد خونه تو برای من از الان با یک آدم دستمالی نجس برقی نداری تحمل دیدنت رو ندارم سریع تکلیف زندگی منو روشن کن
قلبم مچاله شده از بیوفایی 😞