مشکلم یکی دو تا نیست
از زندگیم سالها عقبم
اما اصلش اینه که از هیچی لذت نمیبرم
عصبی و بیقرارم و کمتر کسی میتونه این میزان آشفتگی رو بفهمه
دلم میخواست برگردم به 19سالگیم، زمانی که هنوز این روزای سیاه نیومده بود و زندگی با تمام رنجاش قابل تحمل بود و امید به آینده توی دلم بود و خودم رو دوست داشتم...
الآن بیشتر از 32 سالمه اما فقط سنم گذشته و زندگی نکردم
یادم نمیاد آخرین بار کِی از چیزی خوشحال شدم، کِی هدف داشتم، کِی انگیزه داشتم...
اصلا توضیح دادنی نیست، خیلی درونیه، انگار توی جهنمم مدام و ازش خلاصی ندارم... عین کابوسه
نمیدونم خدایی که خدای محالاته، چرا نمیتونه حال بد منو کمی تسکین بده؟؟
به همهچیز شک کردم
از آدما میترسم و باهاشون احساس بیگانگی دارم
انگار من از یه سیاره دیگه هستم و اونا از یه جای دیگه
خیلی دردناکه
میسوزم و کسی نمیتونه کمکم کنه چون هیشکی درونم نیست و سوختنم رو نمیبینه
تازگی خیلی هم حساس شدم و با کمترین چیزی از هم میپاشم
هرچی میگم بازم گویای حال بَدم نیست