بچه ها ما رفتیم یه شهر دیگه برای مراسم
که خونه خواهر شوهرمم اونجاس
بعد مراسم که تموم شد خواهرش اصرار اصرار که باید بیاید خونه ی ما شبو
ما هم رفتیم (بچه ی برادر خواهرش هم اونجا بودن ۷-۸سالشونه که همه ش افتادن اونجا)
صبحم شوهرش نبود شوهرم رفت نون بربری داغ گرفت آورد
بعد دیدم یهو خواهرش گفت همسایه اومده دم در گفته فلانی از دیشب یهو چقدر سرو صداتون زیاد شده 😳با طعنه گفت اینو من قشنگ متوجه شدم
در حالیکه خداشاهده من خودم خونم طبقه پنجمه خیلی آدمای با رعایتی هستیم
خونه خواهرش همکفه
مطمئنم از خودش گفته آخه خیلی عوضبه
صبحم گفت زحمت صبحونه رو بکش از یخچال کره مربا دربیار بخدا چند مدل پنیر تخم مرغ خامه همه چیز تو یخچال بود فقط و فقط یدونه کره گذاشت با یه پیاله مربا(که هیچکدومو من نمیخورم خودش میدونه)
من همیشه پذیرای خانواده ش هستم هفته به هفته میان اینجا با بهترین احترام میمونن (موقع برگشت هم دست پر میفرستمشون )
نمیدونم چرا بعضی خاهرا نسبت به برادر و زن بردارشون اینجورن
چرا ذاتشون اینقدر خرابه آخه
توروخدا انصاف داشته باشید
من خودم خواهر شوهرم بردارم روزی میاد خونم ذوق مرگ میشم بخدا از خوشحالی
این چه طرز رفتاره
ظهر هم ناهار و شام رفتیم خونه ی مرحوم
هیچ اذییتی براش نداشتیم
شبم موقع خواب گفت پتوها زیر رختخوابا هستن حوصله ندارم درشون بیارم یه پتو مسافرتی داد برای من و شوهرم یخ کردیم تا صبح😥
من به همسرم گفتم زود باید برگردیم خونه
دیگه تحمل این وضع رو ندارم
شوهرم میگه حساسی
آدمه جمع نیستی
خدایی من حساسم
بعد موقع رفتن همسرم۵۰۰ گذاشت روی اپن گفت آجی چون برا مراسم اومدیم دیگه شیرینی نگرفتیم اینو یه چیزی برا خودت بخر
این جواب محبت ماست
همه ش میگم تف به شانسی که من دارم
عهد کردم دیگه خونه ش نرم هیچوقت
رو هم بهش ندم
اما همراه ندارم همسرم خانواده شو میپرسته😔