با شوهرم بحثم شد شوهرم مامانمو بدون هیچ حرف و دلیلی از خونم بیرون کرد بعد عمه شوهرم اومد خونمون خیلی دخالت کنه ده بار اشکمو در آورده منم بیرونش کردم با شوهرم بحثم شده اینم این وسط شده اتیش بیار میگه داداشم خودشو بدبخت کرد با این عروس آوردنش.خیلی بد بحثمون شد وسایلمو جمع کردم بدون بچم برم خونه مامانم نذاشتن. شوهرم بچمو نمیداد ببرم.الانم حرکت کرد بره سرکار کارش دور از محل زندگیمونه.حالا هم سبک شدم هم خوشحالم که واسه اولین بار کوتاه نیومدم هم ناراحتم بنظرتون چکار کنم
نه دیگه گفت خودم میبرمت ولی برد از در خونه مامانم اینا گفت بمون صب برو برگشتیم خونه دیگه اشتی کردیم ولی کوتاه نیومدم بگه بچه رو نبر بگم چشم هر چی شما بگی الانم هر وقت بخوام میرم خونه مامانم چند روز میمونم میام اگه با اون بود و زنگ نمیزدم ۱۱۰ خونه مامانمم نمیذاشت ببرم بچمو اذیت میکرد ولی زهره چششو گرفتم
خیلی ناراخت شدم جدی میگم.حال مادرت اونلحظه داشت ازدرمیرفت بیرون الهی بمیرم 🥺اومد پیش تو بچه نگهداشت اینجوری بیرونش کرد کاشکی هرجورشده جو خونه اروم میکردی بی حرمتی نکنه بهش