2777
2789

سلام بچها این داستان زندگی خودمه و کاملا واقعی و غمگینه ولی آخرش قشنگه  ،امروز یاد خاطراتم افتادم گفتم برای شما بگم تا بدونید شاید بعضی جاهاش براتون عجیب باشه بعضی جاهاش خیلی غمگین باشه  ولی خب سرنوشت هرکسی چه خوب چه بد نوشته شده این ماییم که توزندگیمون باید بجنگیم وقوی باشیم و برای بهترشدنمون تلاش کنیم 😉❤️



لایک

دخترک له له کنان در حال رفتن به نانوایی بود .ادامسش رو تف کرد روی زمین .دم نانوایی دید اسکناسش نیست راه رفته را اینبار ارام برگشت روی زمین چشمش دنبال اسکناسش بود نزدیک ایستگاه اتوبوس اسکناس زیر پاشنه کفش خانمی بود ایستگاه شلوغ بود تا خواست جلو برود و به خانم بگوید پولم زیر پای شماس خانم سوار اتوبوس شد پول هم با کفش خانم رفت .اسکناس با ادامس به ته کفش خانم چسبیده بود 😐😐😐

لایکم کن

عضوگروه نارنجی🧡تاریخ شروع ۱۰/۲۵🧡وزن اولیه۷۲😬وزن ثانویه ۱۱/۵:۶۹/۸۰۰😎وزن ثالثیه😅 ۶۸/۶۵۰:۱۱/۱۶😉وزن هدف اول ۶۵🔐هدف دوم۶۰🔐هدف نهایی ۵۸🔐💛من موفق میشم،دیگه وقتی عصبی بشم شکلات نمیخورم نوشابه انرژی زا و چیپس و کیک و کلوچه ممنوع🤧😜،،دوستان،کارآگاهان،کنجکاوان تاپیک اول مال من نیستتت من متاهلم چندساله ازدواج کردم

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

بگو

زندگی گاهی دم کردن چای با آلبالوست یا چیدن چند میوه ازدرخت که تورا به ماندن پیوند میدهدزندگی همین لحظه ایست که من تورا نفس میکشم برایت چای میریزم و تمام اندوه جهان را درآن حل میکنم

میشنویم ☺️

من به تو می گویم که قوی باشی چون دیده ام که تمام مسیرهای درد، به مقصدهای خوبی می رسند و هیچ مسیری خالی از امید نیست. که هیچ شبی بدون ماه و هیچ ماهی، بدون خورشید نیست. :) ___________  حس میکنم از یه سنی به بعد دیگه حوصله گرفتن وایب منفی از آدمای دورمو نداشتم، دیگه به این فکر نکردم رفیقمه کلی خاطره داریم، یا حتی بهش احتیاج دارم فلان جا، انگاری ظرفیت ملاحظه کردنم پر شده، بدون توضیح کنار میذارم و عموما میشم آدم بده، ولی خب اوکیه________به خودت می‌آیی و می‌بینی بیش از آنکه تصور می‌کردی دوام آورده‌ای و با این حال هنوز میلی احمقانه به زندگی داری و حتی با قلبی فرسوده در جستجوی عشق می‌گردی_________

من از وقتی یادمه مادرم خیلی مهربون بود  به قول معروف باهم دیگه رفیق  صمیمی بودیم تا مادر و دختر

تا حالا نشده مادرم دست روی من بلند کنه

ولی بابام خیلی بداخلاق بود از اولشم و منو کتک میزد به هر بهانه ایی و بسیار مذهبی بود (ولی هیچی برام کم نزاشته) دلسوز هم بود و دلسوزیش هیچ موقع بدردم نخورد.

مامانم ده سال کوچیکتر از بابام بود. مامانم یک زنه جمع کن و خیلی قانع بود .پدرم داخل شرکت کار میکرد از اولش ولی هیچ موقع برای زندگیمون کم نزاشت

بابام خیلی دوست داشت من نماز بخونم ولی من زیاد نمیخوندم هر ازگاهی میخوندم بابام متقاعد بود کسی که نماز نمیخونه از سگ نجس تره  برای همین همیشه از من بدش می اومد میگفت این نونی که تو سفره من میخوری حرامت باشه من که راضی نیستم


همیشه سر نماز با من دعوا میکرد حتی میشد منو کتک میزد و من خیلی متنفر بودم از بابام و کارهاش
هر موقع خونه می اومد بامن دعوا داشت می اومدم از حق خودم دفاع کنم میگفت داری جواب پس میدی و شروع میکرد به کتک زدن من و همیشه مادرم می اومد جلو میگفت منو بزن ولی بچه رو نزن
همیشه بابام یجوری میزد که فقط کبود شم نه درحدی که بهم آسیبی برسه
ولی اینم بگم تاحالا روی مامانم دست بلند نکرده

خوب

زندگی گاهی دم کردن چای با آلبالوست یا چیدن چند میوه ازدرخت که تورا به ماندن پیوند میدهدزندگی همین لحظه ایست که من تورا نفس میکشم برایت چای میریزم و تمام اندوه جهان را درآن حل میکنم
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز