نمیدونم در جریان تاپیک هام هستین یا نه
که من بچه بودم باهاش ازدواج کردم هرچی میگفت گوش میدادم
تا اینکه زایمان کردم و تمام اون عذاب هایی که داد دونه دونه هرروز میان جلو چشمم
خیلی وقته که باهم حرف نمیزنیم اون شبا میره تو خیابون میشینه که منو نبینه
از صبح تا شب واسه خونه و بچش جون میکنم میبینی بچه میفته زمین هرررچی از دهنش میاد بارم میکنه
برای خودش میلیونی خرج میکنه ولی به من هیچی بغیر از تو قرون برای خرجی نمیده
خواهر بزرگم وقتی طلاق گرفت اوضاع خونمون جدری بود که هممون هرروز گریه میردیم
بابام جوری عذابش میداد که از طلاق منصرف بشه ولی خواهرم پول داشت و قوی بود اخرش با هزار بدبختی طلاقشو گرفت تازه شوهرش خیانت میکرد
ولی من چی پول هیچی ندارم
بابام امکان نداره راضی بشه از دست این حیوون راحت بشم
حتی شوهرم هرروز بهم میگه اگر رفتنی بودی میرفتی چون محل سگت نمیذارن خونه بابات
خواهرانه بگین چیکار کنم