استاتر یه همسایه بظاهر خیلی خیلی مذهبی داشته از اونا که رو میگیرن و میگفته اصلا دوست ندارم با نامحرم هم کلام بشه و... بعد این همسایهه یه چیزایی از غیب میدونسته مثلاً میگفته خواب دیدم فلان روز محرم شما نذری میدین و غذام فلان چیزه و دقیقاً همون اتفاقا میوفتاده
خانومه از جایی لو میره که همسر استاتر به خانومش میگه دیگه نمیخوام باهاش رفت و آمد کنیو...بعد این همسایهه هی چراغ سبز به شوهر استاتر نشون میداده و هی هرچیزیو بهونه میکرده باهاش حرف بزنه
از روزیم که باهاشون قطع رابطه کردن هی شوهرش تو خواب و بیداری اذیت میشه و چیزایی میبینه