دو سال رفت خواستگاری دختر مورد علاقه ش خانوادش نزاشتن آخر سر ب زور راضی کرد خانوادشو بعد دختره بش گفته بود باید بیای شهر من زندگی کنی خانواده پسرم گفته بودن خب برو اونجا ولی قید مارو بزن . خلاصه تموم زورشون زدن که نشه بعدم دختره بعد دو ماه ازدواج کرد با یکی دیگه حتی پسره زنگ زده ب مادر دختره که توروخدا اجبارش نکنید من بازم میام مادر دختره گفته نه اجباری نیس دختره خودش میخاد دیگه ازدواج کرد دختره
پسره م بعدش با من دوست شده بود و کل اینا برای من تعریف کرد