تو دوران بارداریم زندانی بودم..زندان بانم شوهرم بود

تمام روزای تو رو من داشتم ولی بچمو به یه بهونه ول کردم

بچه معصوم الان بهم وابسته نیست حسش به من خیلی کمه 

مثل بچه دومم نیست وابسته باشه

ولی تو بچه تو ول نکردی

موندی

من سختیاتو خوندمو گریه کردم زایمانتم مثل من بود

حتی لباسایی که ایراد گرفتن و حتی مهربون بودنت

ساکت بودنت

تمامشو زندکی کردم

ولی تو قوی تری

یه شب بچه از خواب بیدار شد‌

بچه بی قراری نبود 

منم زدمش

دوباره خوابید‌‌‌.ولی عقده هایی که توی دلمه 

مادری که نکردم

عشق مادریم ذوق بچه از دلم رفت

مدام نفرین میکنم

میگم خدا چرا کمکم نکردی جلوی اونا

پسرت اروم یا بی قراره بعد ۹ ماه

عزیزم بخاطرپسرت هم شده برای زندگیت بجنگ بخاطرمهربونی مادرت مخصوصا پدرت ک گفتی بسیارمهربون تو باخودکشی کردنت فقط کمرپدرمادرت رو میشکونی پسرت رو اسیردست این و اون میکنی خوبی های همسرت روبنویس روبرگه ببین چ خوبی هایی داره بیشترفکرکن بهش تلگرام داری کانال ریحانه بهشتی رو سرچ کن مشاوره بگیر ازش ..خیلی مشتاق شدم هنرایی ک انجام دادی رو ببینم هروقت عکس گذاشتی منوتگ کن

الانم به من زنگ زده عوض چهار تا حرف خوبش

تیکه بارم میکنن

بخوای جواب بدی میان سراغت

جواب ندی یه جور دیکه

کلا از نظر اخلاقی مهربون و ساده بودم

بعد ازدواج کردم یه چند ماهی روزگارم خوش بود

ولی توی عقدم مدام ازم ایرادای جور واجور گرفتن

بچه دار شدم

دیکه هر روز میومدن خونه ام

هی ایراد ایراد حرف مفت

توی همه کارا دخالت

مدام از شوهرم پول میگیرن

بعدم بهم تیکه میندازن

والا قضیه ادامه هم داره مدام کوچیکم میکنن