2777
2789
عنوان

افتادن ماشین دنبالم

| مشاهده متن کامل بحث + 531 بازدید | 24 پست

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

یبار ی مغازه دار شماره شو انداخته بود داخل خریدهام اومدم خونه همسرم خونه بود منم خبرنداشتم اینم شماره نوشته بود و پایینشم نوشنه بود محمد همسرم اومده بود ببینه چی خریدم باذوق باز کرد یهو شماره دو دیده بود نشست زمین دستاش میلریزد بمیرم براش گفت این چیه گفتم چیزی نیس واس دخترم لباس خواستم گفتن اگ خواستید تمام بگیرید براتون بیاریم 😢

اخه نباشه ام هستن انقد عوضین حالا ادم یککم برسه ام که هیچی الان من جوری که میخوام نرم بیرون چون یه ع ...

والا فعلا دنیا عجیب شده واسه من پیش اومده پیگیر شوهرمم بودن دیگه شما جای خود داری خانومی

امن یجیب المضطر اذا دعاه و یکشف سوبرای شفا بیماران دعا کنیم خیلیا منتظر سلامتی عزیزانشونن و چشم به راه... خدا میگه منو صدا کنید تا شما رو اجابت کنم 🤲🏻
یبار ی مغازه دار شماره شو انداخته بود داخل خریدهام اومدم خونه همسرم خونه بود منم خبرنداشتم اینم شمار ...

باور کرد؟؟؟ بد بین میشن ناخواسته حقم دارن بد مارو که هیچکاره ایم محدود میکنن شوهر من که ابنجوره

امضات خیلی قشنگه معلومه اهل مطالعه ای چندتا کتاب در این باره و در مورد امام حسین که معتبر باشه بهم م ...

قربونت برم. چشم حتما

به نقل از آیت الله العظمی اراکی: زمانی در ایران هر جا آتش روشن میکردند مردم برای بردن زغال گداخته و روشن کردن کرسی، تنور یا منقل به آنجا میرفتند در ماه خداییِ محرم، در نزدیکی خانه یک زن بدکاره، هیئتی به پا شده بود. زن هم برای بردن آتش به محل رفت و سوال کرد زیر دیگتان روشن است؟ آتش میخواهم.  گفتند بله برو بردار. زن سمت دیگ رفت، و دید آتش خاموش شده خم شد و به هیزمها فوت کرد. مقداری از خاکستر به چشمش پاشید اما ادامه داد تا جایی که هیزمها دوباره روشن شدند. همان اندازه که میخواست برداشت و رفت.اما...همان شب خوابی دید . او دید چند نفر به گردن،دستهاو پاهایش غل و زنجیر بسته و میبرند تا عذابش کنند و هرچه فریاد میزد شما را به خدا ولم کنید کسی گوش نمیداد . زن،بانویی دید که از دور به آنها نزدیک میشد. مأمورهای عذاب با دیدن بانو زنجیرها را رها کردند. بانوی بزرگوار ایستادند و فرمودند چرا میبردیش. گفتند چون بدکاره و فاسد است . بانو گفت نههه... او نگذاشت آش نذری مجلس حسینم خراب شود ... دیگ را روشن نگهداشت. او بخاطر حسینم چشمهایش اذیت شد بخاطر حسین من رهایش کنید ....زن با ترس بسیاری وحشت زده از خواب بیدار شد و مدام با گریه و زاری از حضرت مادر، زهرای اطهر علیهاالسلام، کمک میخواست تا یاریش کند برای پاکدامنی.او همان زن انگشت نمای شهر، توبه کرد و با یاری حضرت زنی مومنه شد تا جایی که هر زمان و هر کجا روضه ای برای حضرت ارباب به پا میشد دنبالش میرفتند و او را دعوت میکردند.  و با اولین جمله روضه خوان " السلام علیک یا ابا عبدالله" زن به شدت گریه میکرد و شیون جانسوزش بلند میشد  جون و زندگیم فدات یا حضرت حسین علیه السلام که در ❤ خدایی و رضای تو رضای پروردگارمه   تو بحث کردن دانش و ادب مهمه
باور کرد؟؟؟ بد بین میشن ناخواسته حقم دارن بد مارو که هیچکاره ایم محدود میکنن شوهر من که ابنجوره

اره بهم اعتماد داره همیشه میگ توانقدربی گناهی ک بدون حساب کتاب میفرستنت بهشت 

ولی خب میترسم ی روزی بدبین بشه بهم تا پامو میذارم بیرون دستم تودست شوهرم حتی دوست هاش زرت زرت چشمک میزنن و دنبالم موس موس میکنن💔

اره بهم اعتماد داره همیشه میگ توانقدربی گناهی ک بدون حساب کتاب میفرستنت بهشت  ولی خب میترسم ی ...

ادم کاریم نمیتونه کنه نگه ادامه داره بگه شَر میشه خدا چیکارشون نکنه

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
داغ ترین های تاپیک های امروز