دلم از دست پدر مادرم گرفته. تو این دنیا فکر میکردم پدر و مادر همیشه صادقانه برخورد میکنن باهات ولی از وقتی دوباره باهاشون برخورد کردم خیلی عوض شدن..خانمها من واقعا دوست ندارم به پدر یا مادرم تند شم ولی بعضی وقتا یه چیزی میگن یا کاری میکنن یدفعه بدون اینکه دست خودم باشه جوش میارم مثلا این هفته میخوام برم مهمونی منم مانتو ندارم میگم مامان کی برم مانتو بخرم میگه نمیشه بریم مهمونی بیای بعد مانتو بخری؟ انقدر اعصابم بهم ریخت گفتم من مانتو بعد از مهمونی برای چی بخرم. نمیدونم میخواد شرم رو از سرش کم کنه مسخره م کرده یا چی نمیدونم. دو هفته پیش حالم خراب شد تنگی نفس گرفتم دراز کشیده بودم رو زمین اومده با پا بهم میزنه میگه پاشو این بچه ها ویلون سیلون میشن.اصلا با یه بی رحمی و بی تفاوتی تعجب کردم گفتم این مادر منه؟
یا پدرم اومده خونمون باهاش احوالپرسی میکنم جلوی شوهرم باهام گرم میگیره بعد که شوهرم میره بیرون میگم بابا حالت خوبه چه خبر؟ جوابمو نمیده.