چند هفته پیش مامانم باهام حرف میزد گفت داداشت میگه شوهر من گفته مثلا محمد گفته بیا خونه ماهم بعضی وقتامامانمم گفته اره بروووو خونه ابجیته دیگه.اخه داداشم تهران کار میکنه منم اینجازندگی میکنم ولی خانوده ام شهرستانن.من چیزی نگفتم ولی ناراحت شدم چون شرایط منو میدونه مامانم
شرایطت چیه
خب
شرایطتتو بگو
ینی دوس نداری داداشت بیاد خونتون؟
چیشده واضح تر بگو
شرایطت چیه مگه؟؟حالا نخواسته بیاد بمونه مادام العمر که
من نمیدونم بعضی خانواده ها چه اخلاق زشتی دارن از خونه برادر و خواهر متاهل به عنوان پانسیون استفاده میکنن!!!
وای یعنی اداشت نیاد حتی اگه شرایطت بد باشه
کامل نگفتی متوجه نشدم🙄
یه بچه ی مدرسه ای دارم که باید به درسهاش برسم یه نوزاد۵ماهه دارم که داره دندون درمیاره شب وروز گریه میکنه.کارهای خونه از یه طرف خودمم افسردگی بعد زایمان گرفتم حال هیچی وندارم.شوهرمم محض رضا ی خدا یه قاشق تو خونه تکون نمیده کمکم باشه
خیلی احساس تنهایی دارم همه کارها افتاده گردن من حتی بردن واوردن دخترم بایه بچه کوچیک به مدرسه.هیچی دیگه داداشم زنگ زد دارم مطام اونجا خونه این یعنی هر هفته چندبار گفتم حالا این افته اومده.دیدم نه این هر هبته داره میگه خونه این دارم میام
شوهرمم بعد قرنی گفت بریم بیرون اینم ازاین ور گفت دارم میام خوب باید پاگیشدم شام می زاشتم .یه دیروز قراربود استراحت کنم .یه لحضه عصبی شدم زنگ زدم مامانم گفتم یعنی چی مامان قراره داداش هرهفته بیاد اینجا خودت وضعیت منو میبینی که دستمم تازه اگزما داره نوک انگشتام خون میاد وخارش داره .چرا اینطوری گفتی .فتم شوهرت گفته .گفتم شوهر چه خیالش نشسته دستشم به سیاه وسفید نمیزنه همه چی افتاده رو دوش من.گفت الان زنگ میزنم میگم خواهرت راضی نیست بری گفتم زنگ نمیزنه شب که داداشم نی مد فهمیدم واقعا زنگ زده الان خیلی عذاب وجدان دارم😔😔😔😔
میگم کاش نمیگفتم تحمل میکردم از یه طرفم کشش نداشتم کارهای یه نفر دیگه هم بیفته گردنم خیلی تو عذابم الان ادم بده من شدم
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
54 ثانیه پیش
58 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های امروز
