هلنم،میشه ازتون خواهش کنم بیاید؟ماجرای طلاقم

اصلا همه چیز بهم ریخت ی باره نمیدونم خودمم چی شد ب خدا انقد از دیشب دارم تحقیر میشم اینجا ک حس میکنم جونم ب لبم رسیده

ن ن ن نمیخواد آشتی کنیم فقط چون نحوه دادخواست طلاقش ب نفعش نبود پس گرفته.... خانوادم کلا حرف تو کتشون نمیره میگن الا و بلا باید بری چندین بار التماس کنی فقط طلاق نگیری...باورت نمیشه چه بلاهایی از دیشب سرم آوردن... ب خدا باور نمیکنم من همون هلن هفته پیش باشم... ب خودم ک نگاه میکنم اندازه چندین سال پیر شدم خیلی داغونم خیلی له شدم... دست از سرم بر نمیدارن... میگم زندگی منه انقد دخالت نکنید میگن غلط کردی تو زندگی همه رو مختل کردی خب برید زندگیتون رو بکنید من بیچاره ی گوشه نشستم حتی با برادر بزرگم حرف نمیزنم مبادا با خانمش بحث کنه مبادا روان برادر زاده هام بهم بریزه من ک کاری به کسی ندارم ی گوشه نشستم دارم زندگیم رو میکنم 

دعام کن این دفعه دست ب کشتنمم بزنن دیگ نمیخوام برم سمت شوهرم

من ۲۵ سالمه...یک سال و نیمه باشوهرم قهرم ...ازدواج فامیلی نزدیک داریم... و اینکه شوهرم خرداد امسال رفت تقاضای طلاق داد وقتی تو جلسات مشاوره بهش گفتم مهریه ام رو میخوام رفت و دیگ ادامه نداد روند طلاق رو خانوادم حالا میگن باید بری التماسش کنی تا طلاق نده منم واقعا نمیخوامش دیگ وقتیم میگم نمیخوام فحاشی میکنن و کتک میزنن ک حتما با کس دیگ ارتباط داری... خواهر از کی شکایت کنم؟کجا برم بعدش؟اینا دیگ زنده ام نمیذارن همین حالام بهونه ندادم دستشون ک تا الان زنده ام و الا زنده زنده آتیشم میزنن

میتونم اگر خانوادم میذاشتن میتونم بگیرم... ولی نمیذارن😭

خانجام فقط ب این فکر میکنن کسی نگه من طلاق گرفتم نمیدونن چ بار روانی روی منه... هنوز طلاق نگرفتیم ی موضوعی پیش اومد منو همسرم بحثمون شد کتکم زد من اومدم منزل پدرم بعدش/اون ب خاطر مهریه شروع کرد با خواهراش پیج فیک میزدن از من اتو بگیرن شکایت کردم فهمید ک متوجه شدم رفت دادخواست طلاق داد... خدا لعنتش کنه ۷ سال زندگی کردم روز خوش ندیدم همیشه ی چشمم اشک بود ی چشمم خون... همیشه خدا قهر بود باید منتش رو میکشیدی

من اجازه بیرون رفتن ندارم سرکارمم دفتر پدرم دقیقا واحد بغلیمون هستن... با خودش میرم و میام... همه رفت و آمدم تحت کنترله