سلام دوستان، با شوهرم دعوام شد...
این چند شب پیش، شوهرم رفت سری خونه مادرش بزنه و من داشتم غذا درست می کردم، ساعت ۸ شب بود ک زنگ زد بهم گفت مامانم میگه شب میای اینجا؟ من گفتم نه بخدا غذا روگازه، گف اخه خواهرم میگه بیا تا آشپزخونه مامانمو تمیز کنیم، گفتم خب بیا شام بخوریم بعد شام میریم، گفت نه من دیگه بعد شام نمیام..
اومد خونه میخواست شام بره گفتم بیا شام بخوریم بعدش میریم، زورش اومد و شروع کرد ب غر غر کردن و دعوامون شد و منم ناخواسته گفتم اها چرا رفتی اونجا اخلاقت یهو عوض شد، پرت کردن اره؟؟
عصبانی شد و کلی حرف زد. بعدشم پوشید و رفت خونه مادرش...
از اونشب با من قهره و میگه تو از خانواده من بدت میاد و همیشه بهشون گیر میدی، هرچی توضیح میدم ک اینطور نیست قبول نمی کنه...
حالا مریضه و حالش بده دلم سوخت براش، زنگ زدم باباش و مامانش اومدن و باباش بردش دکتر، وقتی اومدن شام نگهشون داشتم و بعدشام رفتن، ب شوهرم میگم دیگ بس کن مگه بچه ای ک قهر می کنی؟ میگ من همینم ک هستم، با خانواده من رفت و آمد نکن منم با خانواده تو رفت و آمد نمی کنم، هیچ تغییری نمی کنم باهات حرفی ندارم ازت متنفرم، نمی خوام صداتو بشنوم، حق همه چی هم ک داری بردار و برو...
باورم نمیشه ک این حرفارو زد بهم، تا حالا حرمت بینمون نشکسته بود ولی حالا دلم بدجور شکست، همیشه این احساس باهامه ک دوستم نداره. دوست دارم ولش کنم و برم دیگ نبینمش، خسته شدم از رفتاراش، از کارهاش، از قهرکردناش...
پنج ساله ازدواج کردیم و یه دختر داریم..