عموم از طریق یکی از دوستاش با یه دختری اشنا شده بود ک واقعا همه جوره به ما میخورد و چند سالی بود ک دنبالش بودیم
خلاصه ک دوسه روز قبل اربعین رفتن همو دیدن پسندیدن ولی بخاطر قدش یکم دو دل بود چون هممون قد بلندیم این یکم توما ضایع بود و فامیلای عن خورم دیدین ک چیا میگن خلاصه گفتیم مهم نیست تا اینکه دوست عموم بهش زنگ زد عموم هم راجبه دختره گفت چون دوستش این دختررو میشناخت و با زنش رفاقت داشتن دوست عموم گفتش ک اره این دختره خوبیه ولی یجاهایی یهو پشتت رو خالی میکنه
دیگ عموم هم گفتش نمیخوامش میرم امشب بهش میگم
رفته بود گفته بود ک اره استخاره کردم بد در اومده دختره زده بود زیر گریه عمومم بغض کرده بوده
دختره سیده میگن اهشون میگیره ادمو
عموم هرکاری با هرکسی کرده سر منه بدبخت اومده و من به کارما اعتقاد دارم خب بلاخره منم دم بختم میترسم این بلا سر منم بیاد
البته بگم ک ما واقعا قصد اینو نداشتیم ک یهو بگیم نه قرار خواستگاریو اینام گذاشته بودیم ولی دیگ قسمت هم نبودن