یکم زیاده خواهش بخونین
خستم دیگه از دسته این زندگی
اگه تاپیک هامو بخونین میفهمین چ زندگیه کثیفی دارم
هزار بار به خودکشی فکر کردم
بخدا ک خستم
هیچکسو تو این دنیا ندارم که بهش تکیه کنم،با اینکه متاهلم ولی انگار اون اصلا وجود نداره،من بخاطر کارای اون معتاد شدم قرصی شدم ناراحتی اعصاب گرفتم
امشب باز سره یه مسئله ای قهر کرد الان یساعت تو حیاطه اصلا به ی ورشم نیست که من گریه کردم اعصابم خورده،همیسه همینطوری بوده،انگار من شوهرش اون زنه منه
منه خرم چون عاشقش بودم همش رفتم عذر خواهی کردم
ولی دیگه جونم به لب رسیده خستم
الان چن وقته رابطه ایم ندارم باهاش
چون خستم ازش
از یه طرفم جایی ندارم برم
کسیو ندارم واقعا
دیگه از این زندگی کوفتی خستم
مصرفم دارم تا یساعت دیگه میدونم باید از درد زمینو گاز بگیرم
واقعا دارم زجر میکشم
خودمو اسیر کردم بخاطر این آشغال،من تازه فهمیدم این اصلا ب من علاقه ای نداره الکی بعضی وقتا ازم دفاع میکنه یا نازم میکنه مثلا،فک کنم همون وقتام نعشست یچی میپرونه
اینقد ک اعصابم خورده نمیفهمم چی دارم مینویسم فقط ببخشید اگه طولانی شد