ببین دقیقا مثل منی... راهی ک من رفتم نرو بنظرم ... با ی ادم ساده و کم توقع ک سطح مالیش پایینه ازدواج کنی خیلی راحتتره تا اینارو اکی کردن... حالا من مشکلم این نبود ک خانوادم وضع مالیشون بده بابام وضعش خوبه تو بهترین منطقه شهریم و از اول هم بودیم ... ولی مرض خساست. نمیتونم توصیف کنم چقدر خجالت اوره این حالت. فک کن دور و بریات و امثالت تو چ شرایطی زندگی کنن تو تو چ شرایطی. یکی از جلوی در خونه هم اگ رد میشد متوجه انرمالی میشد اصلا ...البته مامانمم یکم مشکلات روحی داره. من و داداشم پدرمون درومد تا یکم ب اوضاع خونه سر و سامون بدیم شبیه جای زندگی ادم بشه...داداشم بابامو قانع کرد خونه رو بده مشارکت. تو واحدی هم ک ساکن شد مامانم نگم برات . حتی اشغالای چهل سال پیش رو ول نکرد همه رو اورد حتی اتاقارو پر کرد. کلا مشکل مامانم اینه همه چی رو جمع میکنه ی حالت مریض گونه. کلی لباس اشغال گونی گونی بو گرفته از زمان جوونیش هرچی خریدن جمع کرده.. وسیله ها حتی....
نمیدونی شاید چندین سال گریه کردم تا قبول کرد خودم با پول خودم فرش بخرم اون فرشای قدیمی رو عوض کنه... مبل بخرم واسش میز بخرم ....
البته ی چیز بگم خاهرم زرنگه خیلی باسیاست اونموقه ازدواج کرد ینی همون موقه ک خونه رو دادیم مشارکت رفتیم ی جای دیگ اجاره نشستیم ... خاهرم ب بهانه اینکه خونه نداریم الان خواستگاری وبله برون ایناشو انداخت خونه عمم و اینجوری اژدواج کرد و تازه بابام و داداشمو تحت فشار گذاشت بهش جهیزیه هم دادن. چون شوهرش اشنا بود، بابام باهاشون رودرواسی داشت خاهرمم یکم فیلم بازی کرد تونست جهیزیه بگیره.... ولی من ساده بودم شوهرم ساده بود نشد بگیریم...