دوسال و نیمشه، همش سؤال میپرسه داغون شدم بخدا دیگه اعصابشو ندارم، حالا این به کنار یه سؤال رو هزار بار تکرار میکنه 😣😣خب خسته شدم بخدا دیگه اعصاب ندارم، خیلی وِر میزنه😖همش داد میزنم که ساکت شه انگار نه انگار، ای خدا بچه هام بچه های قدیم حکمتت رو شکر🥺
یه تجربه بگم بهت. الان که دارم اینجا می نویسم کاملاً رایگان، ولی نمی دونم تا کی رایگان بمونه. من خودم و پسرم بدون هیچ هزینه ای یه نوبت ویزیت آنلاین کاملاً رایگان از متخصص گرفتیم و دقیق تمام مشکلات بدنمون رو برامون آنالیز کردن. من مشکل زانو و گردن درد داشتم که به کمر فشار آورده بود و پسرم هم پای ضربدری و قوزپشتی داشت که خدا رو شکر حل شد.
من ی دوساله دارم همینطوره البته در حد سوال نیست ولی یکسره مثلا ماما بابا سل غار اب نون پئیر شیر یعنی مامان بابا رفته سرکار اب و نون و پنیر و شیر بخره😐اینو در روز ۱۰ ۱۵ بار مثلا میگه🤣🤣همه چیزو همینجوری تکرار میکنه بارها و یکسره
کور و کر عشقیم، تو کر من ز تو کر تر 🤨 تو خاک به سر هستی و من خاک به سر تر 🤔 گویندکه عشّاق جهان عقل ندارند 🤪 یعنی تو خری، من به مراتب ز تو خر تر🥴😐😒 با من حرف بزن خوشحال میشم😊❤👈🏻 https://harfeto.timefriend.net/16659465436185
دیدی آن شب چه شد؟😔 پدر دیگر بیدار نشد... در گوشه ی تاریک و حزن آلود خانه... دیدی پدرم چشم بست؟ بی خداحافظی، بی حرف، بی پند و ناگهانی؟ دیدی فرزندانش را؟ سیمای غمگین دخترش را؟دیدی غم چشم پسرانش را؟ دیدی نفس در سینه حبس بود؟ چشمان در تمنای اشک بود؟ دیدی غم آسمان را؟ قطرات اشک بالا را؟ دیدی سکوت پرندگان را؟ ناله ی دلگیر باد را؟ دیدی که دیگر حرفی برای گفتن نبود؟ فقط اشک بود و اشک بود؟ دیدی که روز به سیاهی شب بود؟ آفتاب به سردی یخ بود؟ دیدی که دیوار ها را تاب ایستادن نبود؟ شمع را جان سوختن نبود؟ زیرا که دیگر عشق نبود🖤گرما نبود😭پدر نبود... 😔😔