باباش بنده خدا مریضه مجبور شدن برن یه شهر دیگه دکتر با مادرش،هرچی مامان بزرگم که مامان بزرگ اونم هس خیلی هم مهربونن میگف بیایم دنبالت بیا شب خونه ما بابات هم مریضه هم نگران تو نباشه هی زنگ میزنه بچه هارو بیارین خونتون با خواهر کوچیکترش گفته نه مگه من بچم باز گفته خالم بره پیشش که (خیلی هم تحویلشم میگیرن) برگشته به خالم که عمش میشه بی ادب گفته نمیخوام کسی مزاحمم شه گفته بالا شب دو تا دختر خوب نیست گفته پس عمه بیاد یعنی مامان من،منم چون تک دخترم و تنهام با مامان بابام دوست ندارم شب خونه نباشن،مامان بزرگم انقد گریه کرده جوش زده وایه مریضی داییم باز زنگ زده میگه غریبی نکنی چیکار کنم دیگه هرچی بهش میگیم جواب سربالا میده میگه نمیام.منم گفتم نه یه شبه دیگه ولی الان دوست داشتم مامانم پیش خودم باشه
چقدر یه ادم میتونه بی ملاحظه و لوس و قد باشه وقتی همه به فکرشن اون انقد مغرورانه رفتار کنه