به هم فکریتون احتباج دارم

من شوهرم یه سه ماه قبل عید ماشیمون خراب شد از قبلش هم خانواده من گفتن که قراره عید نوروز بیایم خونتون که باهم بریم بیرون هم مسافرت باشه هم باهم باشیم من و شوهرم از خانواده هامون دوریم دوتا استان جدا هستیم 

موقعی که ماشینمون خراب شد به شوهرم گفت میخوای بهشون بگم نیاین چون دستمون تو خرجه گفت نه نمیخوام بفهمن ماجرا ماشین رو (اخه خرابیش خانواده ش مقصر بودن)

گفت تا عید درسته و نگران نباش گفتم باسه عید شد و درست نشد خانواده من یه ساعت بعد سال تحویل حرکت کردن و صبح رسیدن خونه ما وقتی اومدن دیدن ماشینمون خرابه شوهرم م لج کرد که با ماشین اونا جایی نمیریم اونا هم دو روز موندن بعد رفتن شهرهای اطرافمون 

مامانم و خواهرم موندن اونم با اصرار شوهرم 

که ماشین دوسه روز کار داره بمونید باهم بریم برسیم به بچه هااونام گفتن باشه 

خلاصه تا سیزدهم هیچ جایی نرفتیم و ماشین درست نشد مامانم گفت میخوایم برگردیم کار دارم او مامان که برم از شوهرمن که نه 

اینم بگم خرج خونه ما رو مامانم میداد میگفت سختمه شوهرت بااین همه خرجی که داره بخواد این همه روز خرج ماهم بده 

بعد عید من و شوهرم بحثمون شد شوهرم جلو مامانم و ابجیم منو کتک زد و گفت اصلا من زنی مثل تو رو نمیخوام 

مامانم ناراحت شد وسایلشو جمع کرد شوهرمم میخواست جلو مامانمو بگیره گفت اگر مامانت رفت حق نداری بمونی توهم باید بری 

خلاصه مامان من و دخترمم برد خونه خودش 

به داداشهام گفت شوهرش منو بیرون کرده 

داداش کوچیکه  گفت چون عصبیه بخاطر ماشین درکش کن خواهرماهم نباید تو این موقعیت سربه سر ش بزاره 

داداش بزرگه گفت فقط طلاق حق نداشته مادرمنو بیرون کنه 

درصورتی که شوهرمن اصلا به مامانم نگفت برو بیرون به من گفت اگر اون رفت توهم باید بری

من 10رکز خومه مامانم بودم که شوهرم اومد دنبالم از مامانم و خواهرم معذرت حواهی کرد منو باخودش برگردوند

حالا داداش بزرگم میگه تو بااشتی کردنت مارو کوچیک کردی پیشش 

باهام قهره 

شوهرمم میگه دیگه حق نداری اسمش رو بیاری 

حالا دیروز پسر داداشم که قهره میگفت قراره بریم کربلا 

بابام گفته یه شب میریم خونه عمت میمونیم بعد میریم یعنی خونه ما 

حالا چطوری به شوهرم بگم قراره بیان خونمون ...

به نظرتون طوری وانمود کنم که یعنی نمیدونم قراره بیان و خودمم غافلگیر شدم ؟

عصبی شدم ازبس فکر کردم