سلام بچه ها
ما یه مدت وعض مالیمون افتضاح بود تصمیم گرفتم برم سرکار و رفتم و فقط یه روز از کار کردنم گذشته بود که از سرکار که اومدم خاهر شوهرم زنگ زد گفت میخوام بیام خونتون و من چون اونروز خیلی خسته شده بودم ساعت ۱۰شب رخت خوابارو انداختم ک بخوابیم بعد که اومد با دادو هوار که ابرومونو میخواز ببریو ابرو برامون نزاشتی داداش من خودش میتونه ۳تا زنو اداره کنه لازم نکرده تو پاشی بری سر کار خلاصه اینارو گفتو پاشد رفت بعد دیگ شوهرم نزاشت برم سرکار این قضیه برای چن ماه پیشه بعد تقریبا ۲ماه پیش بود دیدم خاهر شوهرم اسبابشو جمع کرده اومده خونه باباش گفتم چرا چیشده گفت صاب خونمون پرتمون کرده بیرون بعد میرفت سرکارو از من قایم میکرد اینو مادرشوهرم سوتی داد .
خلاصه یه روز رفتم خونه مادر شوهرم اون خونه نبود گفتم اقای فلانی (شوهر خواهر شوهرم) میتونه ۴تا زنو اداره کنه خجالت بکشه چرا میره سر کار بعد مادرشوهرم ساکت شد چون فکر میکرد من نمیدونم ک میره سرکار
بعد الانم صاب خونه ما داره خونرو میفروشه و ما مجبوریم پول پیشمونو زیاد کنیم شوهرم برام کار پیدا کرد خودشم میبره و میاره و سط کاریه یه شرکت لباسه
ولی من به خاهر شوهرم و فکو فامیل الکی میخوام بگم تو ارایشگاه میخوام کار کنم چون اگه بگم وسط کارم میخواد بگه منم ببر پیش خودتو اینه دق بشه شبو روز برام
بعد این از هر کی میره خونشون میپرسه زهرا کار پیدا کرد؟ابرومو پیش جاریام برده اخه یکی نیس بگه شاید من نمیخوام ب کسی بگم که کار میکنم واقعا خواهر شوهر تو مخی دارم