2777
2789

اول بخونید تموم که کردین بگید عکس نی نیمو بزارم❤

سلام دوستان میخام تجربه‌ی دومین زایمان طبیعیمو بگم ۲۰ سالمه بیمارستان دولتی زایمان کردم🥲

۳۴هفتم بود کم کم دردم شروع شد پهلوهام کمرم و شکمم هر ۲ساعت درد شدید میگرفت و ول میکرد ☹

یکم خون اومد ازم ترشحاتم زیادتر شده بود 

موضوعو جدی نگرفتم گفتم هنوز خیلی مونده به زایمانم طبیعیه این دردا🤧 

رفته رفته حالم بدتر میشد گلاب به روتون استفراغ و حالت تهوع شدید داشتم😒 مادر شوهرم اومد منو دید کلی دعوام کرد چرا درد داشتی و بمن نگفتی شوهرم هم کلی اصرار میکرد فقط بزار ببرمت دکتر من راضی نمیشدم مرغم یه پا داشت 

تا اینکه حالم به شدت خراب شد🤕 صورتم زرررد شد مادرشوهرم به برادرشوهرم خبر داد ماشینشو روشن کنه ببرتم بهداشت ما روستا هستیم بیمارستان اینجا نیست کلی راه بود تا بیمارستان 🤧🤧🤧

منو بزور بردن دکتر دکتر ضربان قلب بچه رو گرفت همه چی نرمال بود ولی من همچنان درد داشتم 🥴

دکترم گفت علایم زایمان زودرسه باید همین الان با آمبولانس ببرمت شهر منم راضی شدم امبولانسو خبر دادن😖 زودی منو بردن بیمارستان از شانس خوشکلم شوهرم بدنش نیمه سوخته بود تویه سانحه ی کاری نتونست بامن بیاد بجاش برادرشوهرم اومد 😣

منم هیچی برای بچه اماده نکرده بودم حتی لباس نخریده بودم هیچییی

منو رسوندن بیمارستان دردم شدیدتر شده بود دکتر معاینم کرد گفت ۱سانتی فعلا برو خونه تا دردت زیاد شد برگرد یه سرم برام نوشت و یه آمپول مسکن🥺

بچه‌ها، دیروز داشتم از تعجب شاخ درمیاوردم

جاریمو دیدم، انقدر لاغر و خوشگل شده بود که اصلا نشناختمش؟!

گفتش با اپلیکیشن زیره لاغر شده ، همه چی می‌خوره ولی به اندازه ای که بهش میگه

منم سریع نصب کردم، تازه تخفیف هم داشتن شما هم همین سریع نصب کنید.

خلاصه سرمو وصل کردن😪 برام وقتی سرم پخش شد توی بدنم چنان عررر میزدم توی بیمارستان همه دور سرم جمع شده بودن ببینن چم شده😰 نگو به سرم و آمپول حساسیت داشتم خونه بابام شهره رفتم اونجا به مدت چهار روز وحشتناک درد کشیدم هرجا میرفتم و هر بیمارستانی میرفتم تحویل نمیگرفتن همشون یه حرف میزدن برو هروقت دردت بیشتر شد برگرد تو این چهار روز بزور غذا میخوردم بچه زیاد تکون نمیخورد 😰😰

پنجمین روز دیگه طاقتم تموم شد😷 رفتم بیمارستان رازی اهواز گفتم همین الان باید کاری کنید معاینم کردن گفتن خانم فقط عفونت داری درد زایمان نیست😐 یسری دارو دادن برگشتم خونه ولی بازم درد داشتم ساعت ۴صبح دردای اصلی شروع شدن وااای نگم براتون چی کشیدم از ۴صبح تا ساعت ۱۱همش جیغ میزدم راضی نمیشدم برم بیمارستان به مامانم میگفتم مثل دفعات قبل ی که رفتم زایمان نمیکنم بزور منو بردن بازم ۱سانت بودم ولی جیغ و داد میزدم کل بیمارستونو رو سرم گذاشتم بستریم کردن 

تا ساعت ۶ و ۲۰ دقیقه زایمان کردم ولی واقعا درهاش وحشتناک و غیرقابل تحمله چون بچم زور نداشت بیاد بیرون چسبیده بود به شکمم😪😪

تا اینکه حالم به شدت خراب شد🤕 صورتم زرررد شد مادرشوهرم به برادرشوهرم خبر داد ماشینشو روشن کنه ببرتم ...

بعد چیشد

مهربانی را از کودکی آموختم ، که خورشید را سیاه کشید تا نور آفتاب چهره پدر کارگرش را نسوزاند 🤍🌈

وقتی زایمان کردم بچمو نذاشتن ببینم چون حالش بد بود😤😤😭😭 تنفسش بده یدونه امپول بتامتازون زدن قبل زایمان با یکی الی دوساعت 

بردنش ان ای سیو منو منتقل کردن بخش راستی کلیییی بخیه خورم چون ببخشید بچم نیومد بیرون و دکتر مجبور میشد دستاشو ببره داخل رحمم و بچه رو بیاره پایین برا همین 😓😓

خلاصه بچم زردی گرفت اکسیژن وصل کردن براش ۶روز مرخص کردن الانم ۵۴ روزشه عین ماهه 🥰

گفتم تجربمو بزارم تا کسی مثل منی که دردامو جدی نگرفتم درداشو جدی بگیره زایمان اولم هم ۲۴ ساعت طول کشید زایمان دومم ۱۴ ساعت ولی بازم حاضرم هزار بار طبیعی زایمان کنم یبار سزارین نشم 

پنجمین روز دیگه طاقتم تموم شد😷 رفتم بیمارستان رازی اهواز گفتم همین الان باید کاری کنید معاینم کردن ...

عکس بچتو بزار

مهربانی را از کودکی آموختم ، که خورشید را سیاه کشید تا نور آفتاب چهره پدر کارگرش را نسوزاند 🤍🌈
به خدا واحد قسم جوری درد کشیدم یه سایه سیاه دور اتاق بیمارستان بالا سرم میچرخید فک میکردم دارم میمیر ...

میدونم کشیدمو هیچ وقت حاضر نیستم سمت بچه دارشدن و زایمان  طبیعی برم

میشه برای حاجت دلم ی صلوات بفرستید؟ ممنون دوستای خوبم.
ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792
پربازدیدترین تاپیک های امروز