یباربادخترخالم نشسته بودیم روزمین وتکیه داده بودیم به مبل،،بعددخترخالم دامن پوشیده بود،،پاهاش ازهم بازبودوشرتش کامل پیدابود دامنم رفته بودبالا،،دخترش کوچولوعه گوشی من دستش بود،دقیقاازهمین قسمت مامانش عکس گرفته بودودست زده بود داشت ارسال میشید برای پسرعموم،صورتشم معلوم نبود،،خدارحم کرد یهوکارپیش اومدگوشی ازدستش گرفتم،،وگرنه پسرعموم فکرمیکردمن عکس اونجاموبراش فرستادم،،این پسرعمومم هم قبل ازازدواج خواستگارم بود
یبارم تو خونه تنها بودم داشتم کرانچی میخوردم..یهو یه سوسک دیدم😭 هعی میومد دنبالم منم جیغ میزدم و داد میزدم عوضی نیا نزدیکم نیاااا کثافت نیا جلو میکشمتااا😭😭روز بعدش همسایمون به بابام گفته بود دخترت دیروز خیلی گریه میکرده دزد خونتون نزده؟؟
من با پسرخاله ها و..شوخی زیاد میکردیم تو راه پله ها میخندیدم و فحش بد بد و..همسایه اومد بهم گفت چقدر حرف میزنی اسایش نزاشتی برامون گفتم چی ها چی میگی😭الان باور کرده من خنگم
اگه سرشار از انرژی منفی هستی تو تاپیک من کامنت نزار . ۲۳/۷ میتونه