من امروز از سرکار برگشتم خونه بعددیدم پدرم عصبانی نشسته رو مبل ترجیح دادم فقط سلام کنم چیز دیگه ای نگم رفتم پیش مامانم که گف برات خواستگار پیدا شده بابات بخاطر اون ناراحته بابام کلا رو خاستگارام حساسه و هرکدومو به یک مدل خاصی رد میکنه بعد گفتم خوب کیه میشناسمش اینا گف پسرخاله ی فاطمه (فاطمه زنداداشمه و یه تاپیک هم درموردش زده بودم که چقدر بهم بی احترامی میکنه) تعجب کردم ولی چیزی نگفتم چون ما سالی یبار همو میدیدیم برای همین تعجب کردم که دیدم زنداداشم اومد خونمون از همون اول شروع به داد بی داد که اره تو هر روز میری خودتو به این اون نشون میدی بیاین خاستگاریت میای خاستگارای خاهر منو میدزدی و ـــ هزار تا چرت پرت دیگه هم گفمنم فهمیدم دردش چیه
خاهر ایشون عاشق همین پسرخالشونه که اومده خاستگاری من و اینا خانوادگی لجشون گرفته و جالب اینه همه نشستن از همین اول از من جلوی پسره بد گفتن من واقعا ناراحت شدم به من چه من بار ها تو فامیل دیدم پسره گفته من فائزه (خاهر زنداداشم) رو نمیخام و اینا الان ناراحتن که اون اومده خاستگاری من 😐