بچهاتاسوعاشب بابام هیئت ومهمون داشت وسفره چید بالای دوهزارنفربودن حاجت داره خواهرم مریضه .اونشب مامانم تواشپزخونه بادوتا از اقوام حرف میزدن ازگوشه چشم یه پیرزن خمیده چادرمشکی دیدو نگاه کرد اما کسی نبودباز یه طرف دیگه دیدش بازنگاه کرده وکسی نبوده . اینوتعریف کرد من فک کردم خیالاتی شده فرداش همسایمون ودخترش اومد کمک واسه جمع کردن کاسه هاو... مادرم این قضیه رو براهمسایمون تعریف کرده اون توخونه که این جریان پیرزن رو تعریف کرده دخترش قسم خورده که منم فرداش یه زن توسالنشون دیدم وبازنگاه کردم کسی نبوده انگارغیب شده . اینم بگم این مادرودختر ادمهای ساده وپاکی هستن . اگه اون پیرزن واقعی بوده پس چراخواهرم شفانمیگیره😔