سلام دوستان،
راستش حرفام خیلی طولانیه
شایدم درددل باشه اما راهنمایی میخوام.
من 21 سالمه و مجردم.
خب من از بچگی وقتی 6 سالم اینا بود توسط خانواده و فامیل و معلم و..تحقیر شدم
اگه بخوام کلی بگم باعث و بانیش خانوادم بودن
ب بقیه رو دادن که اذیت کنن
درمورد لاغر بودنم قدم رنگ پوستم اخلاقم
همه اینا که ی بچه معصوم بیشتر نبودم تحقیر شدم
و مورد بعدی من یه خواهر دوقلو دارم با اون مقایسه شدم واقعا هیچوقت قبول ندارم که اون ازم بهتره
خواهرم از همون بچگی بت ی جور چاپلوسی خودشو تو دله همه جا کرد.وگرنه اونم همراهم تحقیر میشد فقط دگ فراموش کرده
و همینطورم مامانم خیلی بی مهره بچگی تهدیدم میکرد کتک میزد چابو طرفم میگرف که حاصلش الان شده کابوس دیدن اینکه مامانم داره میکشتم.
و بزرگتر که شدم قدم خیلی یهو کوتاه موند متوقف شد
بابت اون هم خیلی تحقیر شدم
لاغریم...اونم همه جاچی تحقیر شدم
درسام یکم از خواهرم ضعیف تر بود مدرسه تحقیر میشدم.
دبیرستان از همکلاسیام کتک میخوردم مامانم نمیذاست صورتمو اصلاح کنم بچه ها اذیتم میکردن.منم که تنها بودم.
رشتمم انسانی بود باز با خواهرم ک تجربی بود مقایسه شدم
خواهر کوچکترم،اون همه سختگیری هایی که برا بود برا تقاریشون ندارن که
اونو خواستن متوجهه اشتباهش کنن منو تحقیر کردن
گفتن تو فلانی.چطور من عکس ی دختر بی حجاب که خودم بذارم پروفایلم عیبه
اون عکس خودش بیحجاب هیچی و واقعا من بابتش خیلی تنبیه شدم با این سنم!
حتی عکس منم نبود
اشتباهته اونو رو سرمن کوبیدن
موقع کنکورم نتایج من خیلی بهتر از خواهرم بود هرکی زنگ میزد مامانم میگفت خب اون تجربیه،این انسانیه اسونه طبیعیه..
من بخاطر حرفشون از خودم ناامید شدم باعث شدن یکساال دگ کنکور بدم
اونم دادم از خواهرم بهتر شدم
برای قبولی اون گریه کردن من بزورر مادرم بغلم کرد
اصن تولد ب تولد بغل میکنه ادمو.کلا پس میزنه
مادر نیست بخدا...
الانم که سره رشتم همه میگن اشغاله مث خواهرم میرفتی فلان چیز..
خیلی دارم اذیت میشم بچه ها(:
همیشه استرسی بودما،چهارسال پیش تجربه خودکشی ناموفق داشتم.بخاطر کمبود محبت با پسرا دوست شدم،دیگه پاک نیستم.مونده ی بغل و دوست دارمشون بودم.شبا خوابم نمیبره..
دیگه تو دلم ی جور غم بزرگیه اصن همیشه بغض دارم
کلی دکتر رفتم چه قلب،گوارش، و..
فک میکردم تپش قلبه!هیچ دکتری نفهمید چیه خودم که میدونم از غصه قلبم انگار ی وزنه ده کیلویی بارشه.عصبی شدم با خانوادم
ناخونای دستمو میخورم
پامو تکون میدم
از استرس ارتوز فک گرفتم
از استرس همش بالا میارمو فقط35 کیلو وزنمه غذا مرگمه
نمیتونم تو اجتماع باشم خجالت میکشم
حتی سر سفره غذا تو مسافرت خواب صبح که بیدار میشم استرس همراهمه
دیگه هیچی خوشحالم نمیکنه
از بی اعتماد بنفسی قوز دراوردم شدید..
تازگیا همش دلم میخاد خودمو بکشم
دارم دیوونه میشم
همش بحث...مقایسه ترس استرس
خسته شدم..دلم میخاد دانشگاهم نرم
از همون بچگی هیچی خوشحالم نمیکرد
ای کاش بمیرم(:
حتی دلخوشیم شده دوستای مجازیم اونا تا میرن زار زار گریه میکنم
اینقدر از مردا متنفرم رو اوردم به همجنسگرایی...
مشکلاتم یکی دوتا نیستن که
بخام بگم کلی میشه..
واقعا چیکار کنم؟
پیش کی گله کنم؟از خداهم متنفرم...