2777
2789
عنوان

بیایید درد دل

151 بازدید | 21 پست

سلام من در کنار مادر شوهرم تو ی خونه زندگی میکنم خیلی سخت بهم میگذره خانواده شوهرم ی جوری باهام رفتار میکنن اصلا ادم حسابم نمیکنن چون خانواده من فقیر بودن و از نظر فرهنگی هم شبیه نیستن خانواده خودم اجتماعی نیست خیلی عذابم میده این موضوع مثلا نمیتونن مهمون داری کنن نمیتونن شوهرمو هم دعوت کنن من خودم هر چند گاهی الکی میگم دعوتت کردن میرم خونه و خودم همه چیز اماده میکنم براش شوهرمم میدونه زیاد کاری نداره ولی خانواده شوهرم توقع رفت امد دارن ولی چی کار کنم دیگه اینجوری هستن لطفا نگید اعتماد ب نفس داشته باش وقتی ادمو تحویل نمیگیرن تازه اون عروساشون هم احترام میکنند ولی ب من بی احترامی میکنن دلم میخواد از این خونه بزنم بیرون بدم ازشون میاد ولی شوهرم میگه مادرشو ول نمیکنه بگید چیکار کنم تا منو ببینن ادم بزرگی باشم پیششون ارامش ندارم افسرده شدم ب خدا

منم روزی نیس از دست خانواده شوهرم ارزوی مرگ نکنم ولی بازم خداروشکر خودش خوبه شوهرت

ممنون میشم تویی که منطق نداری یا به خودت زحمت نمیدی حرف منو یه دور با دقت بخونی بعد ریپلای کنی،انرژیتو برا من هدر ندی دوست عزیز

بچه ها باورتون نمیشه!  برای بچم از «داستان من» با اسم و عکس خودش کتاب سفارش دادم، امروز رسید خیلی جذذذابه، شما هم برید ببینید، خوندن همه کتابها با اسم بچه خودتون مجانیه، کودکتون قهرمان داستان میشه، اینجا میتونید مجانی بخونید و سفارش بدید.

از این مدلی که گفتی تا دلت بخواد تو ایران زیاده

کلا یه عده مدل شون فرق گذاشتن هست حالا تو که عروسی طرف بین بچه های خودشم فرق میزاره

فقط بهت میتونم بگم با بچه های خودت زندگیت رو بساز نه با اونهایی که دیر یا زود از زندگیت محو میشن

یکم خودتو دور کن ازشون. دیدم که میگما. من خودم زیاد با کسی از فامیل شوهرم حرف نمیرنم. صمیمی هم نم ...

اون دوتا هم عروس خانوادشون همیشه رفت امد میکنن ولی خانواده من اصلا بلد نیست نمیتونن رفت امد کنن جایی صمیمی نیستم باهاشون کم میرم پییشون بعضی وقت ها ذر حد کمکی چیزی بخواد ادم اروم هستم کاری ب کار کسی ندارم احترامشونو میکنم ولی اونا منو تحقیر میکنن ی جوری رفتار میکنن انگار خدمتکارشونم در صورتی رفتار با اون عروساشون اینجوری نیست

راهی نداری جز تحمل.

شرایط من طوری بود که مادر م مسن بود.مادر شوهرم.جووون.

من بچه اخرم. شوهرم بچه اول.

انقدر تو چشمم میکردند مادرت پذیرایی نمیکنه و...من حودم روز قبلش میرفتم خرید میکردم چون بابام هم مسن هست. یک سریجیزا رو.هم حاضر میکردم. دقیقا عین شما.ولی بازم حرف میشنیدم.

الان سالها گذشته. مادرشوهرم چون خیلی چاق بود الان ازپا افتاده. مادرم خداروشکر بد نیست. مادر شوهرم الان نمیتونه کار کنه. فقط یک بار به شوهرم گفتم دیدی چرا مامانم نمیتپنست پذیرایی کنه. فقط سکوت کرد.

تمام راه حلش دوریه.

زیاد باهاشون صمیمی نشو عزیزم

و اینقدرم دور نشو که شوهرت بت بگه بدجنسی

سیاست داشته باش

خدا جونم تو هیچ کاری ناامیدم نکردی برای همه چی ممنونم اگه صلاح میدونی این یکی آرزوم رو هم برآورده کن(🤱)

من چون سنم خیلی خیلییی کمتر از برادر شوهرام و جاریامه و هم سن بچه یکی از جاری هامم بیشتر منو تحویل میگیرین مادرشوهرم اینا ولی جاریام خیلیییی حسادت میکنن تو جمع هم نمیان سمت من محل نمیدن بهم

خواهرای شوهرم ولی دوسم دارن

من چون سنم خیلی خیلییی کمتر از برادر شوهرام و جاریامه و هم سن بچه یکی از جاری هامم بیشتر منو تحویل م ...

خوش بحالت اینا خوبی های منو نمیبینن ک چقدر حوای شوهرمو دارم چقدر احترام خودشونو چون منو سطح پایین میبین 

ارسال نظر شما

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792