نمیخوام تو دلت و خالی کنم اما یه خاطره از خواهر دوستم میگم خواهر دوست من توی فرودگاه با آقای متاهلی آشنا میشه و بعد یک ماه صیغه اش میشه ۹ ماه باهم بودن زن آقا میفهمه دعوا و جنگ میشه آخرش خانم آقاهه میگه باید خونه رو به نامم کنی بریم محضر جلو چشم خودم اون دختره هم صیغه شو فسخ کنی آقاهه خونه رو میزنه به نام زنش (خیلیییی پولدار بود کارخونه داشت) با زنش و اون دختره میرن محضر که صیغه رو باطل کنه دختره (حالا هی ام میگم دختره مطلقه بود ها)میگه وقتی وارد محضر شدیم من زودتر رفته بودم دیدم آقا و خانم دارن میان بعد آقاهه پشت سر زنش اینجوری برام بوس میفرستاد اینجوری😗😗😗میگه روم و برگردوندم و رفتیم تو امضا کردیم و خطبه طلاق خونده شد و من سریع زدم بیرون تا اینجای مطلب و داشتید؟
الان پنج ساله باز باهم هستن ولی اینبار اونقدر حرفه ای که زن آقاهه متوجه نشده چون یه بار مچش و گرفته خبره شده و من درست پنج ساله که به هیییییییچ مردی روی زمین اعتماد ندارم
پ.ن:حالا من اینا رو از کجا میدونم با جزئیات خود خواهر دوستم تعریف کرد برام
ببین فکر کن مرده خونه رو زد به نام زنش این دختره هم صیغه شو باطل کرد تعهد داد به زنش دو ماه بعد دوباره اومد اینو صیغه کرد و همچنان باهاش در ارتباطه
سن خواهر دوستم ۳۵ سال آقاهه عنتر ۵۹ یا ۶۰اینا حالا دقیق نمیدونم ولی همچین چیزی بود