عصر همسرم تماس گرفت ک آماده شو یه سر بریم منزل مامانم بعد من میریم باشگاه شماهم برو روضه منم گفتم اوکی وقتی همسرم اومد دنبالم بین راه گفت که جاریم یه رشته آش گذاشته بپزن و مادرشوهرم رفته اونجا و چون میدونستن من آش دوست ندارم زنگم نزدن منم گفتم اوکیه و رفتیم منزل مادرشوهرم همسرم لباس های کارش و عوض کنه و بریم که همسرم گفت چون برادرش منزل نو رفته یه جعبه شیرینی بگیریم و یه سر بریم اونجا من اول گفتم به همسرم ک من با شما رفتم با شماهم برمیگردم بعد شوهرم هی اصرار کرد که ن بمون اونجا من بعد باشگاه میام و این حرف ها بعد من از همسرم پرسیدم فقط مامان اونجان همسرم گفت بله مامان و خاله هستن بین راه تا منزل برادرشوهرم به همسرم گفتم من لباس هام مناسب نیست ولی خودش گفت خوبه(من آدم حساسی رو ظاهرم هستم و چون عقد هم هستم اصلا دوست ندارم بد ظاهر بشم و یک شلوار و مانتو و روسری مشکی پوشیده بودم )خلاصه رسیدیم اونجا و دیدم به به خواهر ها و مادر جاریم هم که با من فامیل هستن اونجا هستن یه حدود یکساعت رو نشستیم و به همسرم گفتم منم باهات میام اینجا راحت نیستم همسرم قبول نکرد یعنی قشنگ از من اصرار بود از همسرم انکار که بمون و من زود دوباره میایم و این حرفا از وقتی که همسرم رفته یکساعتی میشه که قشنگ خون خونمو داره میخوره
حتی از مادرشوهرم عصبانی هستم چطور خودشون تیپ زده باکلاس اومده بودن بعد یه کلمه به همسرم نگفته بودناینجا مهمان هست
اولا که الان محرم هست و باید مشکی بپوشی دیگه مگه چی قرار بود بپوشی دوما خودت وقتی قرار بود بری پیش مادرشوهرت و میگی حساس هم هستی پس باید لباس مناسب میپوشیدی