شوهرم یه بچه ننه به تمام معناس

سلام دوستان لطفایکم راهنماییم کنیدانقدرعصبی شدم به خودکشی فکرمیکنم من خیلی زودازدواج کردم که ای کاش میمردم بهتربودبیست وشیش سالمه دوتابچه شیش وسه ساله دارم ازاول بااینکه میدونستم شوهرم نداره باهاش ازدواج کردم فقط بدبختی کشیدم توبارداریم خیانت کردبخشیدم مادرم پول پیش نداشتم کمکم کردیخچالموهمش پرمیکردتاحالایه سرسوزن خانوادش کمک نکردن بلکه طلبکارن هستن جایی میریم توقع دارن ماحساب کنیم سهمشونو حالااینابه کنارمشکل اصلی من بچه ننه بودن شوهرمه تاحالادوبارمنوخورد کرده یه بارجلومادرش هزاردفعه هم پشت سرش مریض شدم هممون گرفتیم مادرشوهرم زنگ زداول حال بچه هارو پرسیدبعدباحالت تندوبدگفت محمدم که تومریض کردی ازتوگرفت من فقط گفتم بالاخره ویروس توخونه همه میگیرن انقدرناراحت بودم شوهرمم رفته بوددکتراومدبهش گفتم بازطرف ننشوگرفت انگارسطل اب یخ ریختن روم جربحث کردیم گفت مریضی جمع کن بروخونه مادرت من اهمیت ندادم مثل زندونی هاتوخونم هیچ جانمیرم کارم شده گریه افسرده شدم بادوستم واسه اولین باررفتم بیرون گفت برودیگه کاری باهات ندارم واسم مهم نیستی فهمیدم منم واسه تومهم نیستم جروبحث باز دارم به طلاق فکرمیکنم بگین چیکارکنم بااین نداری وشک وبچه ننه بودنش