بخدا خیلی هواشو داشتم، تو هر نظر براش عالی بودم حتی خودش چن بار بهم گفته همه چیت تکمیله
میدونین من اگ خودم بد بودم میگفتم خودم بدم اینم اینجوری شده
ولی وقتی میبینم همه کار برای خودش و روحیش انجام دادم و اون ندیده و بدترین بی احترامی هارو ب من کرده با من خودم میگم چرا باید حق من این زندگی باشه، من زیاد بخشیدمش بدون منت بدون کینه بخاطر زندگیمون ولی این جنبشو نداشت باخودش فککرد هرکاری کنم با ی معذرت خواهی تموم میشه دیگ یجورایی خودشو از من بالاتر دونست، بخدا هم از نظر قیافه هم از خانواده هم از شخصیت ازش خیلی بالاترم ولی با بی احترامی هایی ک ب من کرده اصلا خودمو دوس ندارم و یجورایی شخصیتمو خورد کرده و اعتماد بنفسمو نابود کرده😞😞😞منم دیگ نمیخوام ادم حسابش کنم تا یکم بخودش بیاد بخدا واسه بدست اوردن من ۴ سال تلاش کرده
من اونروزا رو بیادو میارم فقط گریه میکنم که این همون ادمه اخه
اگ خیانتی چیزی بود خیلی زود میفهمم ، خانوادمم باهاش خیلی خوبن ولی حتی چن بارم ب اوناهم تو دعوا با من فحاشی کرده و دلمو بدجور شکونده،،، توروخدا اگ راهی میدونین بگین بهم دارم دق میکنم
چجوری محلش نذارم چ کارایی بکنم دیگ بخودش اجازه چنین کاری نده، چن لار خط فرمزامو بهش گغتم ولی چشم الکی میگه و بعدا دوباره تکرار میکنه، من میخوام برخوردم این بار قاطع باشه ودیگ تکرار نکنه، این جای خوابشم دیگ داره دیوونم میکنه ولی چن بار بهش گوشزد کردم ولی گوش نمیده الانم محاله دوبارا بگم بیا پیشم بخواب😞