من ۵ سال که پسری رو دوست داشتم همه چیزش از من پایین تر بود سواد.زیبایی.پول و... یک نقص عضو کوچک هم داشت .ولی من دوسش داشتم ودارم وقتی خواست بیاد خواستگاریم بابام انقدر باهام دعوا کرد که ۵ سال پیرم کرد ولی من ولش نکردم بعد ۵ سال تو خونه دعوای خونی کردم وسمت پدرم کتاب پرت کردم خورد به رونش وسایلمو کارتن کردم گفتم وانت میگیرم از این خونه میرم بابام گفت بگو بیاد.امد روز خواستگاری به من گفت برادرات نباشند من خجالت میکشم جلوی اونا بابات منو ضایع کنه ولی خودش بچه خواهرشو میخواست بیاره من گفتم وفتی میگی بررگترها باشند بچه خواهرتو بیاری بابام بعدش منو داغون میکنه میگه پسره به من امرو نهی کردخ ولی خودش بچه خواهرشو اورده بعد داد زد من نمیام که خواهرش گفت میاییم
من بهش گفته بودم تیپ رسمی برن کخ خواهرش بهم گفت شما غرور داداشمو حریحه دار کردی بهش میگی چی بپوشه
عزیزم قصدم دخالت نیست اما از این آدم شوهر در نمیاد واست
امد من گفتم عروسی نگیر منم جهاز نمیارم البته خودش گفت من عروسی گرفتنو دوست ندارم بنده خدا همه جهازم خرید منم ۲۵ میلیون کمک کردم
حالا هم که بخاطرش تو روی پدرت وایسادی خدایی نکرده تو زندگیت به مشکل بر بخوری پدرت میگه این همونیه که خودتو به آب و آتیش زدی بشین و تحمل کن
پدرم هبچ کمکی نکرد گفت بیا شهر ما برای عقد بابام قبول کرد ولی بعد یکماه گفت پسر باید بیاد شهر دختر پدرم گفت عقد بامن بهش بگو بیاد شهر ما.یکدفعه شروع به دادوبیداد کرد کخ وو افتاده بودی دنبال من و....وخواهرش پشتیش کرد انگار قسمت نیست و.....همه چیرو تمام کردند
خداروشکر کن که خودتو بدبخت نکردی اگه وارد زندگی میشدی باهاش چی
ارسال نظر شما
تاپیک های به روز شده
31 ثانیه پیش
32 ثانیه پیش
33 ثانیه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
