2777
2789

خب خب خب، اول از همه اینکه داستانش شاید خیلی حوصله سر بر باشه و حتی مسخره، اما ذهنم درگیرشه الان، بیشتر از این جهت اینجا مینویسم که یه ترتیب بندی تو ذهنم باشه تا به دور از خطاهای شناختی (تا جایی که بشه البته) قضاوت کنم و برای ادامه تصمیم بگیرم، شما هم تو این مسیر اگه تونستین کمک کنین، پیشاپیش از اینکه حوصله میذارید ممنونم. و ببخشید که تایپش یکم طول میکشه.


مقدمه: من یه هم اتاقی دارم، اسمشو بذاریم فرنگیس ، امیدوارم تو ادامه سوتی ندم راجع به اسمش:)) من و فرنگیس همسنیم و هم رشته ایم و الان حدود 6 ماه میشه که با هم آشنا شدیم. ما تو فاصله خیلی کمی با هم صمیمی شدیم، البته این ذات هم اتاقی بودنه که صمیمیت میاره با خودش، ولی خب ما خیلییییی با هم صمیمی شدیم. حرفایی بهم زدیم که تا حالا به کسی نزده بودیم، شدیم رفیق جینگ هم و به شدت هم همدیگرو دوست داشتیم.

پرده اول: یه شب فرنگیس و یکی دیگه از دوستاش به اسم مثلا شعله از جلوی یکی از پارک های شهر رد میشدن که یکی از پسرای همکلاسیشون رو میبینن. پسره اینارو نمیشناسه اما اینا میشناسنش و بهش فقط یه سلام میدن و رد میشن. پسره بعدا به فرنگیس پیام میده که خانم فلانکی، شما بودین؟ فرنگیس هم میگه بله :) و این باب این میشه که پسره هر روز به فرنگیس من پیام میده و فرنگیس هم بدش نمیاد از هیجان ( تا حالا با هیچ پسری نبوده) و رابطه شون روز به روز نزدیکتر میشه. طبق ادعای فرنگیس پسره خیلی این کاره بوده و هست همچنان و خلاصه بهم هی پیام میدن.


پرده دوم: مشغله های من روز به روز بیشتر میشن. تنم میخاره که مسئولیت های مختلف تو دانشگاه قبول کنم و کلاس های مختلف برم. وقت آزاد به اون صورت برای معاشرت ندارم. با این وجود سعی میکنم برای فرنگیس همچنان وقت خوبی بذارم. فرنگیس از رابطه اش برام میگه و بیش از حد هیجان زده است، بهش میگم آروم باشه و بذاره ماجرا آروم آروم پیش بره که ضربه نخوره یه وقت، اون یکی از عزیزترین رفقای منه، نمیتونم ببینم ناراحت شده واسه همین ازش میخوام که آروم باشه.


پرده سوم: حس میکنم رابطه ام با فرنگیس به گرمی قبل نیست، و من هییییچ فاکینگ ایده ای ندارم چرا. اصلاااا نمیتونم دوریشو تحمل کنم، اون برای من خیلی عزیزه و من نمیخوام از دستش بدم. من تصویر با هم کنار اون داشتم تا آخر عمر. من حاضر بودم صدتا قدم برم جلو، با دریایی از محبت و حمایت برم سراغش فقط برای اینکه با هم حرف بزنیم. من حاضر بودم با هم حرف بزنیم و راجع به مشکلات و دغدغه ها بگیم و اگه خطایی از من سر زده و حرفش منطقیه، من حاضرم ازش عذرخواهی کنم و خودم رو اصلاح کنم و بهش اطمینان بدم که هیچ وقت تکرار نمیشه چیزی که ناراحتش کرده. رابطه مون برام انقدرررر مهم بود. میفهمید؟ اون تقریبا یکی از اعضای درجه یک زندگی ام شده بود. البته من واقعااااا نمیدونستم چرا رابطه مون داره سرد میشه.

یه چیزی بهت بگم؟ همین الان برای خودت و عزیزات انجام بده.

من توی همین نی نی سایت با دکتر گلشنی آشنا شدم یه کار خیلی خفن و کاملاً رایگانی دارن که حتماً بهت توصیه می کنم خودت و نزدیکانت برید آنلاین نوبت بگیرید و بدون هزینه انجامش بدید.

تنها جایی که با یه ویزیت آنلاین اختصاصی با متخصص تمام مشکلات بدنت از کمردرد تا قوزپشتی و کف پای صاف و... دقیق بررسی می شه و بهت راهکار می دن کل این مراحل هم بدون هزینه و رایگان.

لینک دریافت نوبت ویزیت آنلاین رایگان

نه خطا از تو سر نزده اون تجربه اولش با یک پسر هیجان زدس برات تعریف میکنه انتظار داره تایید بشه و توام باشنیدن حرفاش هیجان زده بشی  که طبق گفته خودت ارومش میکردی 

و یک اقا داره کمکم جایگزین شما میشه الویت اولش. دوست پسرش ‌ده

نه خطا از تو سر نزده اون تجربه اولش با یک پسر هیجان زدس برات تعریف میکنه انتظار داره تایید بشه و توا ...

هیجاناتش سر کوب شده  شاید فکرده حرفاش برات بی اهمیت یا درکش نمیکنی یا حسودی میکنی دور از جونت

اگه مشکلتون کمرنگ شدن رابطه شما با فرنگیسه که این طببیعیه ، چون بالاخره همه میرن دنبال زندگیشون ، هم اتاقی و دوست هر چقدر هم صمیمی باشن اخرش جداییه ، شما هم کم کم این موضوع رو قبول کن

اگر هم مشکل رابطه فرنگیس خانوم با اون اقاست ، یعنی فکر می کنید اون اقا مناسب دوستتون نیست و دوستتون داره به ادم نادرستی وابسته میشه با دوستتون با دلایل منطقی صحبت کنید ،اگه قبول کردن فبها ، اگه نه که شما وظیفه خودتون رو در حد دوست انجام دادید و دینی به گردنتون نیست

پرده چهارم: یه شب که فرنگیس و شعله امتحان داشتن و بنا بود که کل شب رو بیدار بمونن و با هم تو نمازخونه درس بخونن، گفتم بذار از فرصت استفاده کنم، از محبت خارها گل میشود دیگه، نه؟، رفتم یه ظرف پر میوه و آجیل و شکلات و از این چیزا بردم پایین، تو نمازخونه به فرنگیس دادم که بخور ننه جون بگیری، اونم تشکر کرد و با کلی ذوق بهم گفت: حدس بزن چی شده؟ منم برای اینکه ذوقش نخوابه گفتم پسره باهات قرار گذاشته؟ اونم گفت نه، ولی بهم پیام داده و خیلی بلده و فلان و فلان و یکم چرت و پرت گفتیم و من رفتم بالا تو اتاقم که بخوابم. فرداش بعد امتحان اخمو دیدمش. بهم گفت چرا انقدر بلند گفتی باهات قرار گذاشته؟ الان نه به باره و نه با داره و هیچی نشده و الان کل همکلاسی هام و دوستام (که حالا بعدا ماجرای اونارم میگم!) شنیدن و ملت دوست پسر دارن و مخفی میکنن و هیشکی نمیفهمه و الان من هیچ کاری نکردم و پشتم حرف دراومده و .... و این جوری شد که منو دعوا کرد. اینجای قصه واقعا گندم بزنن چون حق با اون بود. رفیق هاش(!!!) که نمیدونم چرا با وجود اینکه بارها پشتش حرفای بد زدن و جدیش نمیگیرن، همچنان رفیق حسابشون میکنه به شدت خاله زنک هستن و منتظرن از کاه کوه بسازن. و من به اونا جرقه ای رو دادم که قرار بود ساعت ها فیلم هندی ازش بسازن.


پشت پرده پرده چهارم: (اما من که اسمی از پسره نبرده بودم، چجوری میخواستن اونا دقیقا بفهمن فرنگیس با کیه؟) بعدا خود فرنگیس برام تعریف کرد که با رفیقاش قبلا راجع به پسره صحبت کرده و بهشون گفته که بهش جزوه داده و خلاصه اونا خبر داشتن از ماجرا. این منو ناراحت کرد ملت! خب رفقات که میدونستن از قبل، چرا با من سر این قضیه دعوای ناموسی میکنی؟؟؟


پرده پنجم: روز به روز رابطه ما سرد تر میشه و فرنگیس منو کمتر از همیشه تحویل میگیره. و من، نگم براتون، میدیدم که جانم میرود. من خیلی عمیق دوسش داشتم. متوجهم که جیک و پوک رابطه اش رو به شعله میگه و به من هیچی نمیگه. حالا من حرفم این نیست که بیاد به منم بگه! حرفم اینه که بابا صاحب حسن در وفا کوش، خودتو نگیر انقدر واسه ما! اولا تو اولین رفیق من نیستی که داری وارد رابطه میشی، دوما من همیشه بهترین ها برات آرزومه و حسودی نمیکنم بهت که! 

داستان یا واقعی

واقعیه، واقعا سر شبی حوصله قصه بافتن ندارم، استعدادشم ندارم، گفتم شاید با دسته بندی بهتر قضیه اینجا از مخم خارج شه و بتونم رو موضوعات مهم تر زندگی تمرکز کنم.

و اما ناراحتی من از چیه؟


1- حرف آدم هایی که براش ارزش قائل نیستن و به راحتی قراره حذفش کنن از زندگیش از حرف من که همه جوره پشتش بودم براش مهم تره

2- حاضر نیست حرف بزنه بگه دردش چیه، حرف زدن میتونه قضیه رو شفاف کنه

3- حس میکنم حس میکنه من حسودیم میشه که اصلا و ابدا این جوری نیست، خوشحال بودنش عمیق ترین آرزوی منه

4- به یه چیز حسودیم میشه و اون اینکه شعله داره جای صمیمیت ما رو میگیره

5- و اینکه ملت! ما به هم خیلی نزدیک بودیم، خواهش میکنم بفهمید! با از دادنش من حس کردم یکی از نزدیکانمو از دست دادم، حس کردم پاره تنمو از دست دادم، سوگوار بودم و هستم همچنان، و اینکه اونی که ته این رابطه ضرر کرد من بودم، و امیدوارم بفهمید حس خنجر خوردن به عمق قلبمو دارم.

و اما ناراحتی من از چیه؟ 1- حرف آدم هایی که براش ارزش قائل نیستن و به راحتی قراره حذفش کنن از زن ...

عزیزم اون حق زندگی داره حق انتخاب داره واصولا به هم جنس خودش و جنس مخالف هم نیاز داره 

ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیست

کاربر گرامی جهت ارسال پست شما ملزم به رعایت قوانین و مقررات نی‌نی‌سایت می‌باشید

2790
2778
2791
2779
2792