من نسبتا آروم، کمی دلتنگ و تنها تا غروب ک شوهرم برگرده از سرکار، دیگه خودمو مشغول کار خونه کردم و دعا برای حاجت قلبیم
اسهال بودم
من یکم اعصابم خورد شد
ی بنده خدایی حاملس
بچش پسره الکی ب ما گفته بود دختره
😑😑😑😑😑
بعد از سه سال قرنطینه، اقوام و دیدم🥰🥰🥰🥰
خیلی سخت ،اعصاب خردی داشتم
هوا هم خیلی گرم و بدون کولر
امروزم بیهوده گذشت هیچ کار مثبتی نکرد ۹۹ درصد پای گوشی بودم 🥺
اهنگ گوش کردم ،باشگاه رفتم همین😑😑
امروز مامانم باهام از زد دیگ اعصاب خرابیو غم و کوفت و زهر مار و هیییییع الآنم عصبیم هی پلک چشم چپم میپره تیک گرفتم😐
سه تا کلاس آنلاین داشتم
لب تاپم هنگ کرد دو تاش خراب شد🤬🤬🤬
مجبورم جمعه ۶ تا جبرانی برگزار کنم😭😭😭
توی اون زمان که کلاسم خراب شد بادمجون سرخ کردم.
شوهرمم ماشینش خراب شد رفت تا ۱۰ شب تعمیرگاه
شوهرم شب کشک و بادمجون دلش می‌خواست ولی انقدر بی رمق بودم گفتم از بیرون غذا گرفت
الانم له هستم میخوام بخوابم
دارم واسه کلاسای خصوصی فردا هماهنگ میکنم از ۱۰ صبح کلاس دارم تا ۱۰ شب🤕🥺🥺🥺
میخواستم کمی خونه رو تمیز کنم اصلا انگار قسمت نیست
سه ماهه باردارم. زود زود خسته میشم و خیلی مشغله دارم
رفتم دکتر اومدم
حرم روبه روبه پنجره فولاد آقامو و زیر زمین
ارسال نظر شما
این تاپیک قفل شده است و ثبت پست جدید در آن امکان پذیر نیستتاپیک های به روز شده
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
1 دقیقه پیش
پربازدیدترین تاپیک های امروز
داغ ترین های تاپیک های 2 روز گذشته
داغ ترین های تاپیک های امروز
