یادمه زمان میخاست باهاش ازدواج کنم خیلی کلید بود به هر نحوی گفتم نمیخام ازدواج کنم پیله بود زندگی خوبی برات میسازم و...
ازدواج کردم البته خانما من ضربه خورده بودم یعنی یک زندگی از دست داده بودم ک این اقا وارد زندگی من شد گف برات زندگی میسازم گذشت تو فراموش کنی
همیشه بعد ازدواج بهش شک داشتم نمیدونم چرا
برج ده پارسال بود ک فهمیدم با همکارش پیام بازی میکنه و پاک میکرده ک من متوجه نشم منم از ایرانسل من چک کردم دیدم اینا از خیلی وقته پیام بازی میکنن قبلش قسم خورد درمورد کار بوده فقط همون دوپیام و زنگ بوده بجونم بچمونم قسم خورد روز بعدش ک از سه ماه اخیر دراوردم دیدم متاسفانه هر سه ماه پیام داشتن و حتی تماس خیلی دوست داشتم پیاما دربیارم ببینم راجع به چی حرف زدن چون واقعا درموردکاراین همه پیام باورش سخت بود پدرم گف اینبارببخشش بار دیگه خودم وارد میشم الان حس میکنم داره خیانت میکنه هر روزم شده استرس و دلشوره
و اینم بگم منه احمق خانوادم گفتن ای بدرد نمیخوره ۴ ماه کامل خودمم نمیخاسمش نمیدونم چیشد با دعا یا هرچیزی یهویی اوکی شدم و بخاطر نارضایتی خانوادم مجبورب فرار شدیم