ما هنوز رابطمون رسمی نشده یعنی دوست دختر دوست پسریم و شهرامون خیلی دور از همه
یه بار ما از سمت دانشگاه رفتیم یه شهری ک نزدیک شهر اینا بود . پدر و مادر دوست پسرمم اومدن دیدنم . حالا ما ک از طرف بسیج رفته بودیم خیلی محجبه و ساده و سر بزیر اونش ب کنار با کلی پشم و سیبیل
از اون طرف وسط زمستون منو برداشت بردن بستنی فروشی آب هویج بستنی گرفتن نمیتونستم بخورم چهار ساعت منتظر موندن من بتونم نوشیدنیمو بخورم ☹️☹️ منم روم نمیشد بگم سرما خوردم نمیتونم بخورم
آخرشم تعارف زدن ک بیاین بریم خونه در خدمت باشیم منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم نه شما تشریف بیارین خونه ما در خدمت باشیم 🤦🤦. پدرش بزور جلو خندشو گرفته بود هی میگفت ایشالا خدمت میرسیم 🤣🤣🤣🤣