الان خونه تو سکوت و خلوته به خاطر این سکوت دلم گرفته و رفتم تو فکر گذشته درسته خیلی به ندرت به گذشته فکر میکنم ولی امروز گذشته اومد تو ذهنم که تلخ و دلگیر هم هست
به سالهای نه چندان اون موقع که هنوز به دنیا نیومده بودم پدر و مادرم رابطه خوبی باهم نداشتند هنوز یک سال از ازدواجشون نگذشته بود من به دنیا اومدم رابطشون درست که نشد بلکه بدتر هم شد این به کنار یک امتحان سخت خدا این بود یک مکانی رو تصور کن دکتر بهت بگه بچتون ناشنواست خدا هیچ کسو با شرایط جسمانی و روحی و بدنی مخصوصا شرایط جسمانی امتحان نکنه درسته به لطف خدا الان با سمعک میشنوم ولی گاهی به خودم میگم کاش این امتحان سخت نبود چون هم خودم زجر کشیدم هم خانوادم،امتحان دردناک و خاطره تلخ خیانت یکی از اعضای خانواده که عاقبت تلخش به جدایی ختم بشه پدرم درسته که ازدواج مجدد کرده و خدارو شکر زندگی بدی نداریم ولی ایده آل نیست میتونم بگم زندگی معمولی داریم ولی میگم کاش این جدایی تلخ و زندگی نافرجام نبود چون خانواده سابق مهم تره من اون اوایل یعنی دقیقا ۴ سال پیش از زندگی و ازدواج مجدد هیجانی تر بودم ولی با گذشت چند سال این زندگی برام عادی شده و خاطرات گذشته گاهی اوقات دوباره به ذهنم هجوم میآورند
ببخشید طولانی شد خیلی دلم گرفته بود 🍃🙏