از روزی ک اومد خواستگاریم مشکلاتم شروع شد ، کم کم فهمیدم ب مادر و خواهرش خیلی وابستس ، اوایل خیلی مادرشو دوس داشتم اونم منو خیلی دوس داشت ولی توجه زیاد همسرم بهش باعث شد یکم حسود بشم ، هرجا میرفتم براش مهم نبود ، تعصبی روم نداش ، ولی تا خواهرش جایی میرف درجا با ماشین میرف دنبالش ، اینم بگم از نظر هیکل و قیافه عالی هستم ، چههره خواهرش و اندامش اصلا جالب نیس ، اینو گفتم ک فک نکنید زشتم ک روم تعصب نداره ن ، مادر شوهرم تو همه مسائل دخالت میکرد حتی وقتی پیشم بود هی زنگ میزد بیا خونه دیره ، انقدر ب پسرش وابسته بود ک حتی میگف بدون اون میمیرم شوهرمم همین طور انقد این کارو تکرار کرد تا اینک دارم جدا میشم و دادخواست طلاق دادم 😔😔😔
دقیقا چن وقت پیش منو با مادرش بیرون دید حتی نیومد جلو
این ک چیزی نیس بارها بهش فهموندم صابخونه میخواد مخ منو بزنه ولی اصلا به رو خودش نیاورد رفتارا صابخونمون رو.واسش مهم نی میگه چ عیبی داره زنا بدون شلوار مد شده میان بیرون تو هم اینکارو کن
کار خوبی میکنی با مرد بچه ننه نمیشه زندگی کرد منم مثل توأم شوهرم بدون ننش میمیره ننش بدون اون طبقه بالا اونا هم هسیم منتظرم بچه دومم تو راهه بیاد یه خاکی به سرم بریزم،😶
همیشه همه گفتن بیشتر از سنش میفهمه اما هیچوقت هیشکی نگفت بیشتر از سنش سختی کشیده...