سلام میشه راهنماییم کنید
۳ سال ازدواج کردم که شرایط شوهرم میدونستم باهاش ازدواج نمیکردم اصلا از اول بهم دروغ گفت و شرایطشو جور دیگه ایی جا زد
یه مادر داره که حقوق خونه هیچی نداره که نوشم داره بزرگ میکنه خواهرشوهرمم یه دختر داره که شوهرش فوت شده با دختر اومده پیش مادرشوهرم اونم نه خونه داره نه حقوق نه کار
اونا شهر دیگه زندگی میکنن شوهرم خونه داره تو شهرستان دست مادرشه که ما ماهی ۳ونیم میدیم اجاره با ۴۰۰ رهن که حاضر نیست خونرو بفروشه برامون خونه بخره بخاطر مادرش که من میگم واسشون خونه اجاره کن و با ۳تای برادرت خرجشون بدین نه تنها تو چون الان شوهرم فقط خرجی میده اونا اصلا نمیدن تازه بچه هاشونم میسپرن مادره بزرگ کنه
خلاصه اختلاف فرهنگیمون زیاده
مشکل الانم اینه الان عقده عروسیه زایمان حاملگی هر چیز شادی اوری هست به شوهر من نمیگن فقط بدهکاری مریضی مردن بی پولی بدبختیاشون رو سر ماست شوهرمم خنگه نمیفهمه
وقتب میریم شهرستان امان از یه دعوت کنن مارو خونشون میریم یه چایی فقط جلومون میارن من هنوز خونه خواهرشوهرام برادرشوهرام دعوت نشدم به شام یا ناهار با وجودی که راهمون دوره سالی ۲ بار یا ۳ بار میریم مادرشوهرم میره برای نوه دختریش خرید میکنه دختر من ۱۸ ماهس برای ابن نمیخره من ناراحت میشم اما شوهرم نمیفهمه عاشقشونه یعنی میمیره براشون از خونه بیرونمونم کنم باز میره قربون صدقشون میره خلاصه ببخشیذ طولانی شده به چه روشی شوهرم و اگاه کنم تا اینم مثل خوذشون بشه