خانوما ما یک سال و چهار ماه ازدواج کردیم. توی این یک سال مادر شوهرم با اینک ارثیه پدریش بهش رسیده بود و خیلی اوضاعش خوب بود حتی ی هزاری کمک ما نکرد .شوهرم البته از اولش گفت مامانم اینا خسیس هستن هیچ وقت انتظار نداشته باش همین طور ک من ک پسرشون هستم ندارم .
فقط برای عقد برام طلا گرفتن (سرویس و انگشتر وبلاگو..) و خرج عقد و دادن و شب یلدا و عید نوروز
ما یکسال دیوار ب دیوار بودیم باهاشون
زیر پوستی حرفاشون و میزدن واذیت میکردن منتها من و شوهرم محل نمیذاشتم یعتی برامون مهم نبود فقط سرمون توی زندگی خودمون بود
حالا چند وفتی ب خاطر کار شوهرم آمدیم ی شوهر دورتر از اونا زندگی میکنیم
توی این مدت دو ماه مادر شوهرم ی بار ب من زنگ زد ی بار ب شوهرم منم چند باری زنگ زدم البته ب رسم ادب
حالا دیشب زنگ زدن ب شوهرم برامون جارو برقی بخر هر وقت خواستی بیای
منم ب شوهرم گفتم ما نمیتونیم بگیریم شوهرم چیزی نگفت..