منم دوران نامزدی متوجه شدم سیگار میکشه بهش گفتم گفت من اون روز خیلی ناراحت بودم ...بعد دوران عقد ی شب فهمیدم سیگار کشیده گریه کردم وای خدا یاد خودم میوفتم از خودم بدم میاد چنان گریه کردم قسمش دادم گفت دیگه نمیکشم ...
باز تکرار شد مدام من هی گریه و التماس اونم مخفی کار تر شده بود ...من مثل روانی ها میرفتم کف ماشین رو چک میکردم بعد میومدم خونه گریه و زاری و التماس گاهی تهدید میکردم که میرم ...بعد دوسال نظرم عوض شد دیدم شوهرم هی داره ازم فراری میشه بخاطر سیگار...ی روز گفتم کنار خودم هفته ای یکبار بکش
حتی خودمم باهات میکشم... دیگه انقدر خوشحال شد و بهم نزدیک تر شد که خدامیدونه ...تو مسافرت با ذوق میرفت سیگار میخرید قهوه و شکلات تلخ میخرید میگفت حال میده منم لبخند میزدم دیگه به مرحله ای رسیدم خوشحالی اون برام مهمه ...
شوهرم معتاد نیست که هرروز سیگار بکشه اما وقتایی که خسته ست یا بیرونیم اصلا بهش سخت نمیگیرم...مثلا بنایی داشتیم تمام ذوق و امید بدبخت این بود اخر شب بعد کار ی نخ سیگار بکشه تو بالکن...منم میرفتم کنارش تخمه میخوردم...با دوستامون میریم بیرون ی نخ سیگار میکشه کنار دوستش میبینم خانم دوستاش هم حساس نیستن منم خوشحالم بهش سخت نگرفتم
مثلا بخایم بیرون شهر بریم اصلا خانواده و هیچکسی رو سوار نمیکنه تمام ذوقش اینع قهوه و سیگار یا بستنی و سیگار بگیره تا مقصد حال کنه... حالا واقعا خوشحالم که دیگه گریه نمیکنم هربار که سیگار میخره میاد با ذوق بهم نگاه میکنه یه چشمک بهم میزنه حال منم خوب میشه...فقط قرار گذاشتیم خانواده ها نفهمن و جلو بچمون دراینده سیگار نکشه ...زیادی هم شل نگرفتم هر روز سیگار نمیکشه فقط موقعیت هایی که گفتم میکشه...بنظرم توهم خودتو خسته نکن عوض نمیشن که فقط خودتو عذاب میدی
بنظرم باهاش. صمیمی شو نزار ازت فراری بشه