بخاطر خیانتش داشتم جدا میشدم فرصت دادم بهش برگشتم سر زندگیم اخلاقش بد بود بعد خیانتشم بدتر شده بود دوباره خاستم جداشم ۴ماه جدازندگی کردم گفتم فرصت اخرم بدم که با کتک کاریاش و بد دهنیش دوباره فکر جداشدن بودم تا دیشب ک گف با برادرم و دومادمون میرم باغ گفتم اوکی
قبلش گفت برم شمال ی روزه زود بیام نزاشتم چون ماشین برامنه گفتم نمیخاد ببری بکوبی در دیوار که گف با دومادمونو داداشم میریم
شب۱۰ رفت امروز ۲ظهر اومد دهنش بو الکل میداد گفتم بهش گفت با دومادمون خوردم باز شک نکردم
تا زنگ زدم از جاریم پرسیدم گف ن شوهرمن خونه بود
الان زنگ زدم بیاد خونه ماشینمو بگیرم بگم برو
خیانت هیچوقت عادی نمیشه الانشم با اینکه خیانت دیده بودم از عصابم دستام میلرزه😔