خونواده شوهرم مسافرت بودن ازمسافرت که برگشتن پدرشوهرم حمام نکرده گرفت خوابیدشوهرم هم پتوی خودش روبهش دادنمیگه حداقل پتوی مهمان بهش بدم صبحم بعدازصبحانه مادرشوهرمدریخچالم روبازکرددیه مشت آجیل مرکردگذاشت توپلاستیک بردباخودش ازاین آجیل هاهنوزخودم یه کاسه کوچولونخوردم ولی سه دفعه جلواوناگذاشتم دیگه بقیه روگذاشتم اگرمهمان دیگه ای بیادبه شوهرم میگه چراپتوی مهمان نمیدی به پدرت میگه مگه بابای من نجسه پدرشوهرم خسته ام کرده یاپدره میادسرتخت من میخوابه خسته شدم ازرفتارهای اینجوری یابچهای خواهرشوهرم ازسرمزارمردهامانشسته میادروتخت من بپربپرازراه مراسمی چیزی