بذارین ازاول بگم من ۲۲سالمه عاشق یکی بود که بهش نرسیدم موضوع برمیگرده به سال ۹۶...۹۷ازروزیم که یادمه آرزو به دل بودم برا لباس یا یه تابستون راحت یایه خمدم ویه تفریح ومسافرت تابستونا سرزمین مردم کار میکردم وقولای رنگاوارنگ وپوچ مادرم سال ۹۸نامزدپسرخالم شدبااون وجود مادرم بازبه زور میبردم کار وبماندچقدرطعنه ازخالم شنیدم ازدواج کردم باردارشدم وبچم ۷ماهه بدنیااومد وشوهرم تصادف کردو مرد حالا بچم پیش خالمه براپسرم ناراحت نیستم اگرپیشم بود بایدحالا حالا حمالی میکردم براشیرخشکش،،،،الان متاسفانه بامادرم زندگی میکنم بااخلاق گندش یه خیاطی منونمیبرهه یه جامنو نمیبرهه حرفیم بزنم قهرمیکنه فقط خدانابودش کنه همین.