یه ساختمونیم من سومم اون دوم .
.هروز میومد دعوا مینداخت که باید پله تمیز کنی واسه اینکه دعوا نشه
. ۴ ساله یک روز در میون دارم پاگرد پایین رو تمیز میکنم بخدا زورم میومدا بهم خسته میشدم .
ولی یبارم نمیگفتم بجایه من جاریم هروز میومد میگفت خسته شدم از بس پله تمیز کردم
.هی باید زیر پایه اینارو تمیز کنم انگاری نوکر شونم ...
.۴ تا ادمم دیدنی بدتر میگه
دیروز داشت به خواهرشوهرم میگفت .
منم بالا شنیدم رفتم گفتم منم که خسته شدم تو چرا مینالی .
میگه نه تو باید یک روز در میون از بالا تا پایین تمیز کنی وگرنه من نمیزارم از دم خونه من رد شی...
درصورتی که خودش اصلا تاحالا دم خونه منو تمیز نگرده رفت آمدشم بالا پشتبوم زیاده
خلاصه با کلی حرف دعوا داد بیدادجگ کش مکش
قرار بر این شد من هفته ای یک بار از بالا تا پایین تمیز کنم مثلا یکبارم اون که مطمئنم اون هيچوقت انجام نمیده ....
ولی باز میترسم به همین هفت ای یبارم قانع نشه دوباره دعوا بندازه
از یه لحاظ خیییلی راحت شدم که از حقم دفاع کردم هفتهای یک بار شده واسه من راحت شد
.واقعا برام سخت بود گاهیی هروز راهپله طبقه اولو تمیز کردن . ولی میترسم جاریم باز دبه کنه
از طرفی ام عروسی بچه خواهر جاریمه ماهه دیگه
منم هیچکسو ندارم که پیشش بشینم مطمئنم جاریم خواهراش همه واسم قیافه میگیرن و من بااااز تنها میمونم
اصلا دلم نمیخاد برم ولی شوهرم مجبور میکنه
یعنی بنظرتون اشتباه کردم از حقم دفاع کردم یعنی