یه ساختمونیم من طبقه سومم اون وسط من یک روز در میون از پاگرد پایین جاریم تمیز میکنم تا پایین . بخدا به زور واسه اینکه حرف در نیاد اخه قبلش خییلی دعوا میشد . گفتم اشکال نداره تمیز کنم حرف نشه فقط .
امروز خواهرشوهرم خونه جاریم بود درم باز بود صدا میومد .شنیدم جاریم میگه منم دیگه خسته شدم از بس زیر پایه اینا رو تمیز کردم دیگه منم هیچی نمیگم خسته شدم
اعصابم خورد شد واقعا . رفتم گفتم تو کی زیر پایه منو تمیز کردی داری میبینی که یک روز در میون منم پایین رو تمیز میکنم . مگه از دم خونه من تمیز نمیکنه که پس نباید از اینجام رفت امد داشته باشی گفتم خودت صبح تاشب با بچه هات بالا پشتبومی . میگه نه اون قبول نیست شما رفت امدت زیاده .جر بحث کردیم کلی....
شب به شوهرم گفتم شوهرم رفت گفت چه مشکلی داری تو مریم که همیشه تمیز میکنه . میگه نه من چیزی نمیگفتم زنت پرید وسط اومد داد بیداد کردن
.... خلاصه کلی باز جر بحث کردیم هر چی از دهنمون در اومد بهم گفتیم برادرشوهرم گفت از این به بعد هفته ای یک بار از بالا تا پایین تو تمیز کن یبارم این ...
این واسه من خییلی راحتر شد . خسته شده بودم منم که یک روز درمیون بخدا گاهیی هروز تمیز میکردم کلی ام حرف میشنیدم ....
ولی به جاریم گفتم دیگه باهات مثله قریبه ها برخورد میکنم
من اصلا نمیخاستم اینجوری بشه . ولی زور اومد بهم خییلی .
جاریم یجوریه که میخاد همه ازش تعریف کنن بگن زحمت کش یه کار کوچیک میکنه منت میزاره کلی حرف میزنه
میخاد جلویه همه خوب باشه ولی نیست
همون بهتر که قطع رابطه کردم باهاش
فقط میترسم باز بگه باز حرف بگه دوباره دنبال دعوا بگرده